بعضي دوستان که خارجن ميگن ما جهان وطنيم ... حالا چرا تو ايران اين جهان وطني رو تجربه نميکنن الله اعلم
۱۳۸۳ مهر ۴, شنبه
گزارش هفتگي
جمعه
- روز اول ..
شنبه
- روز دوم ....
- دختر هم خوب است
آندره داشت توضيح ميداد که فرانسویها از آنجا که با ادب تشريف دارند به جای اينکه بگويند فلاني زشتتر است ميگويند فلاني کمتر خوشگل است ... من هم گفتم هيچ ملتي مثل ما مبادی آداب!! نيست به جای آن همه منفي-در-منفي که ميشود مثبت؛ راحت و تميز و ساده و پوست کنده ميگوييم: فلاني "هم" خوشگل است ...
يکشنبه
- روز سوم ....
- داخل اتاق تاريک نشستهای ... با گوشي داری حرفهای آن طرف آيينه را ميشنوی... طرف تو را نميبيند ... جواب را (هر چه که باشد) اين طرف يک گله نشستهاند و مينويسند .. دربارهاش بحث ميکنند .. سئوالهای جديد طرح ميکنند .. هر حرکتش زير نظر است ... درست روبروی من نشسته ... من را نميبيند .. نميدانم ميداند که نديدن او دليل بر نبودن من و نديدن اين هفت-هشت نفر اين طرف نيست ... وقتي مصاحبه کننده از اتاق بيرون ميرود ... او تنها ميشود ... دل توی دلم نيست ... ميترسم نکند به خيال اينکه تنهاست و در نظر نيست کار ناجوری بکند ... برايش ميترسم .. برای خودم هم ميترسم .. همه در محضرِ نظريم ... همه
دوشنبه
- کاسب حبيب خداست
قربان همان کاسبهای کلاش و پدر سوخته .. چون از اول حساب کارت معلوم است .... با يک کاسب طرف هستي ... گربه برای رضای خدا موش نميگيرد ... کاسب بايد کاسبي کند ... کاسب متخلق که ديگر حسابش جداست ... وقتي ميبيني نویسنده کاسب شده ... مهندس کاسب شده .... جراح کاسب شده ... معلم و مدير کاسب شدهاند ... دندانپزشک از اطميناني که بواسطه منزلت اجتماعي به او ميشود سوء استفاده ميکند و کاسب شده .... بايد گفت خدا پدر کاسبهای ما را بيامرزد که از اول ميداني تکليفت چيست
سهشنبه
- ۸۱۲
- i am proud of what i am
چهارشنبه
- without internet we are prone to fade
۱۳۸۳ شهریور ۲۷, جمعه
علم: بسته به اين که محصول نهايي چه مشخصاتي داشته باشد، يک موتور سواری برقي ميتواند از ۵۴ قطعات منفصله الکتريکي و ۱۸۸ قطعه مکانيکي تشکيل شود
فلسفه: بسته به اين که چه کسي را ترک موتور خود سوار کنيد، گردش با موتور ميتواند خوش يا بد بگذرد
عرفان: بسته به اين که چقدر باز باشيد، همان بد گذشتن ميتواند به درک بهتر خوشيها منجر شود
۱۳۸۳ شهریور ۲۵, چهارشنبه
با دو شب تأخير
پسپريشب ... پريشب ... ديشب .... امشب ... همه جشن بود و مهماني ... آخری به نيت عبدی بود ... با نعمت و حميد و خيليهای ديگر يال-لي رفتيم ... حيف فقط سرنا و دهل نبود ... حيف که عمه رقيه .... حيف که عمو اسماعيل و عمو ابراهيم و عمه سکينه هم نبودند ... برای همين هم به نيابت آنها هم که شده قر در کمر شديم .... خوشبخت شوند الهي
۱۳۸۳ شهریور ۲۰, جمعه
hello ... hello ... hello
this is me ... mellow
i'm from downside san diego
opps i came here before ...
originally born in santiago
i care too much ...
but i am not such ...
uhhhm ... historically as rousseau
this is my obsession
to live in perfection
but ... to tell the truth
... my failures were complete
.. the endeavors are no more in need
..
...
.....
بعضي وقتها از خودم حالم بهم ميخورد:
وقتي که ديدم چشمهای کسي را .... که دو دو ميزد و به گشادی حلقومم شده بود .... و من نپرسيدم چرا .... چه مرگت شده ..... يکي چيزی آن پايين شکست
وقتي که ديدم آن صورت تکيدهای را .... که زرد و سياه و آبي شده بود .... و بيخيالي طي کردم .... يکي چيزی آن پايين شکست
آن موقع که وجودم ... حرفم ... حرکتم .... يادم ... برايت اميد بود و راهگشا و من حرفم را خوردم ... و حرکتم را وقف بيهودهترينها کردم ... و يادم را بردم از يادت .... يکي چيزی آن پايين شکست
وقتي شنيدم که ديگری به خاطر کمي پول از ادامه درس باز مانده .... و دست به جيب نشدم .... يکي چيزی آن پايين شکست
وقتي قايق را بر دريا نقش زدی ... و آن را تصوير نامهات کردی ... باز .... يکي چيزی آن پايين شکست
۱۳۸۳ شهریور ۱۷, سهشنبه
آيا سحر نزديک است؟
دلکش و حاج داوود کريمي رفتند ...
فرقشان در اين بود که يکي ندای زندگي بود و ديگری زندگي يک ندا ...
دو سال پيش بود انگار که خانم دلکش را از نزديک ديدم و خاطرات گرامافون تپاز با صفحه سحر زنده شد ... سحر که از کوه بلند ... جام طلا سر ميزنه ... بيا بريم صحرا که دل بهر خدا پر ميزنه ...
پانزده سال پيش هم بود که فداکاری يه مشت بچه بيتوقع و مخلص از صفحه غروب زندگي شد خاطرات محو دوران سخت مردگي ... سحر که از کوه بلند ... جام طلا سر ميزنه ... بيا بريم اونجا که دل بهر کسي پر ميزنه ....
۱۳۸۳ شهریور ۱۶, دوشنبه
۱۳۸۳ شهریور ۱۵, یکشنبه
اصولا من دوست دارم وقتي چيزی از تب و تاب افتاد دربارهاش بنويسم ... اين فاصلهگيری سبب رعايت بهتر عدالت ميشود ... هم طرفداران و هم مخالفان از شور روز نخست ميافتند ... هم خودت حرفت را چهار بار نشخوار کردهای ...
خيلي چيزها اين چند وقته پيش آمده .... حالا که از شدت داغي و حدّت توجه گذشته دوست دارم نکاتي را برای خودم به يادگاری در اينجا مرور کنم. اتفاقا مشکل عمده اين است که وقتي موضوعي بيش از حد مورد توجه واقع ميشود ديگر نميتوان به راحتي از کمند خودسانسوری بدر آمد و بدون توجه به قداست ساختگي قضيه آنرا وارسي کرد ... ولي ديرتر ديگر حس و حالش هم نيست که بنويسمش ... چون تنور از نفس افتاده و من هم خب .. پرورده همين عاداتم ...
بدترين قضاوت را در باره رضازاده از مهندسي شنيدم که ميگفت اين کار از الاغ هم برميآيد ... و فلاني با ۴۰ کيلو فاضلاب داخل شکمش کار مهمي نکرده است ... ميگفت جای اين همه استقبال روز ورودش، بايد فرش قرمز جلوی پای برندگان المپياد علمي بيندازند .... من گفتم که رضازاده برای زور بازو شهرت پيدا نکرده ... که اگر چنين بود عبدالله موحد با آن همه مدال طلای المپيک و جهاني امروز ميبايستي خوشنامتر از غلامرضا تختي باشد .. آنچه که رضازاده را عزيز ميکند اين است که ده ميليون دلار پيشنهادی وسوسهاش نميکند .... و اينکه به هر چه که هست افتخار دارد ... همان بچههای المپيادی که نور چشم همه ما هم هستند ....عموما چند هزارم غيرت رضازادهها را دارند؟ ... از آنجا که اغلب عازمين به خارج از گروه فني مهندسي هستند به راحتي ميتوان با مقدار پول و امکاناتی که راضي ميشوند پشت سرشان را هم نگاه نکنند مدلسازی کرد ... نسبت ساده رياضي ... بچههای نخبه ايراني که ميخواهند مادر را برای رفتن به ينگه دنيا راضي کنند مگر جز از اين حربه استفاده ميکنند که تحصيلات عاليه فقط فلان جا مهياست؟... راست هم ميگويند ... ولي چند نفر از همين بچهها بعد از گرفتن هرچه مدرک که توانستند، اگر کار علمي در شأن خود پيدا نکردند، برميگردند ايران؟ ... خوب چه فرقي دارد؟ رضازاده خودش را به هشت ميليارد تومان نميفروشد ... در حاليکه اغلب دوستان تحصيلکرده با يک دهم اين مبلغ هم، کله پا ميشوند ... بعضي بهانه ميآورند که همه ملاک پول نيست و امکان رشد و بالندگي در آن سر دنياست که مهياست ... باز هم راست ميگويند ... ولي همين فرض مگر برای رضازادهها مصداق ندارد؟ ... اصالت در علم است ... نه در عالم ... نميشود باينری هرچه خوبيست به علم و عالم نسبت بدهيم و هر چه پستيست به زور و بازو ...
شادی و اميدی که رضازاده در بچههای ايراني زنده کرد کمتر از بردن جايزه نوبل نبود ... خدارا شکر که نمونه عيني آن دم دستمان است من باب مقايسه ...
حالا ... هر کس راه خودش را ميرود ... عيسي به دين خود ... موسي به دين خود .. ولي توقع نداشته باشيد همه در حافظه تاريخي يک ملت به نيکي باقي بمانند ..
۱۳۸۳ شهریور ۱۳, جمعه
we -all bloggers- always have the debate inside over the image we have outside in real life and what we like to be or what we really are deep down in our heart ... these two images do not necessarily match all the times ... we afraid to distort the image we have not because we like the image outside but due to the fact that it let us hide behind the mask we prefer to expose ...
anyhow you know me by my weblog ... so you are one of those who know the one behind the mask .... the one you know is the one i know ... keep knowing me ... keep exploring ... keep our fingers crossed that one day .. some day, i became courageous enough to come out of the shelter i made for myself .. till that day ... this is my cave .. this is my weblog .... w318.blogspot.com
On Thu, 2 Sep 2004 11:55:56 -0700, ....
> why have u omit ur weblog address :( send it to me, thx
>
>