۱۳۹۰ تیر ۲۵, شنبه

داستان پیامبران را می خوانم این روزها... داستان ابراهیم را.... صالح و هود را... اصحاب کهف را... زکریا... یحیی...

امر الهی:
رسولان خدا به ابراهیم بشارت اسحاق و بعد از او یعقوب را دادند و همسر ابراهیم از سر تعجب خندید که من عجوزه ام و ابراهیم پیرمردی ست. آنها گفتند آیا از امر خداوند تعجب می کنی؟ (هود ۷۱-۷۳)

ادب ایوب:
و ايوب را ياد كن هنگامى كه پروردگارش را ندا داد كه به من آسيبی رسيده است و تويى مهربانترين مهربانان [و نگفت خدایا مرا نجات ده شاید که خدا برای او چنین پسندیده بود] (انبیا ۸۳)

یاد خدا در همه احوال:
دعاى زکریا را اجابت نموديم و يحيى را بدو بخشيديم و همسرش را براى او شايسته [و آماده حمل] كرديم زيرا آنان در كارهاى نيك شتاب مى‏نمودند و ما را از روى رغبت و بيم مى‏خواندند و در برابر ما فروتن بودند (انبیا ۸۹-۹۰)