۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

از اینجا تا امروز چهارسال و هشت و ماه و ده روزی شده...
انگاری تکه شده زندگی به پاره های چهارساله...
با یک مخلص کلام که تحمل بود و این بار سلوک با مردمان است...

۱۳۸۸ اردیبهشت ۶, یکشنبه

۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه

تا یاد نشوی کی یاد کنی؟

۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

아마 마지막 날이

۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه





باغی در اتاقی

نه جشنواره دیده.. نه عکاسی کرده... نه بر روی بوم قلم و رنگی کشیده... هنر تجسمی نخوانده و از هنرهای مفهومی چیزی نشنیده... از همان‌هاست که نرفته و رسیده... داخل اتاقش یک درخت کاشته.. یا نه دور درختش یک خانه ساخته... درست مثل هفت چنار کیارستمی... می‌پرسم این وسط نمی‌میرد... می‌شنوم سقف را برایش می‌شکافم...