باغی در اتاقی
نه جشنواره دیده.. نه عکاسی کرده... نه بر روی بوم قلم و رنگی کشیده... هنر تجسمی نخوانده و از هنرهای مفهومی چیزی نشنیده... از همانهاست که نرفته و رسیده... داخل اتاقش یک درخت کاشته.. یا نه دور درختش یک خانه ساخته... درست مثل هفت چنار کیارستمی... میپرسم این وسط نمیمیرد... میشنوم سقف را برایش میشکافم...
۴ نظر:
ج اااااااااااااا ن
فک کنم این درخت از آن هایی باشد که میوه اش حدفاصله بین وابستگی و زندگیست.
فقط حیف که هیچ وقت میوه هایش را برامون رو نمیکنه و دوست داره به زور حالیمون کنه که هیچ وخت میوه نمیده.
راستی:
به يك پشت پا جهت زدن به رسم دنيا نيازمنديم!
من اینجوری میبینم که تک تک ماآدما سرنوشتی مثل این درخت تو این دنیا داریم.اگر بخوایم درحد این دنیا زندگی کنیم ناچارا میخشکیم ولی اگربتونیم سقفمون رو بشکافیمو بالا تروببینیم روح زیبا وجاودانه ای پیدا میکنیم.البته دردهایی که باید برای شکوندن اون سقف تجربه کنیم،مارو شایسته نام انسان میکنه!
نتوانستم در علیمان کامنت بگذارم برای همین هم به اینجا آمدم
متاسفانه من نمی دونم اینها کار کیه. اینها یک بسته شانزده تایی نقاشی امپرسیون هستند که یکی از اساتیدم به من دادند و گمان نمی کنم خودشان هم بدانند خالق اثار کیست
ارسال یک نظر