۱۳۸۷ خرداد ۱۸, شنبه


زندگی زیباست... لابد

















که...

قرص هست
و اتاق ICU
و ترمز ABS


زندگی زیباست... لابد

۱۳۸۷ خرداد ۱۷, جمعه


شهلاجون.. احمدجون... آقاجون... عموجون.. عمه جون.. ممنون از آن همه مهری که خرج ما کردید... ممنون از آن همه عشقی که برای ساختن یک دنیای بهتر و قابل تحمل‌تر در پای ما ریختید... شهلاجون... امشب بدون درد بخواب... راحت باش... فقط بدان بدون تو.. من چیزی جز این بودم... دنیای من بدون تو.. از این پس چیزهایی کم دارد که دیگر برایشان جایگزینی نمی‌شناسم...

۱۳۸۷ خرداد ۱۴, سه‌شنبه


ای قطار خالی خاطره
من خواب مانده‌ام...

از منازل سبز آن لب زیبا کی گذر کردی؟
و به ایستگاه سینه‌های پرطپش دوست...
کی رسیدی؟

من در خواب تلخ خود
ششمین ضحاک را هم دیدم
و به شوق رسیدن صبح
ازصحنه‌های خونبار تاریخ پرش کردم

هرچه امید بود خرج کردم
تا به صبح برسانیم
و در اولین ایستگاه دلداگی..
تا ابد بنشانیم

اما قطار چون تقویم هزار برگ
می‌رود

و سوت ایستگاه دلداگی
از بس که متروک مانده
نمی‌زند

چاه امیدم در میان پرده ششم خواب دوباره جوشید
رنگی بود... و پر نور
مستقبلین در ایستگاه
با یک بغل گل
سر می‌کشیدند
به دیدنم

اما قطار...
بی‌خبر گذشت

و من...
خواب مانده‌ام

از
ایستگاه دلداگی....
من...
باز هم....
باز مانده‌ام