۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

سپرده ایم دیگر به ما حاجی نگویند. علی الخصوص همانطور که همسفر حج به نیکی یادآوری کرده بود هرکس هم کمی تخطی کرده باشد؛ مال ما دیگر مو لای درز مشکلش نمی رود که تمامی اعمالمان به صورت روی خط (آنلاین) و از طریق موبایل با فتاوی حضرت مخلوعش تطبیق داده می شد.

۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

کی می گه سیزده نحسه؟

امروز سیزدهم ژانویه بود برابر با بیست و سوم دی ماه یک هزار و سیصد و هشتاد و هشت


----

یک روز بعد:

این رو یه چند ساعتی گذاشتم و بعد برش داشتم. در پاسخ دوستانی که پرسیدن که چی شد باید بنالم که برش داشتم چون خجالت کشیدم در روزهایی که دهها هزار انسان زیر آوار جان دادن؛ از خوشی‌های خودم نوشته باشم. همان موقع قصد کرده بودم در کمال پدرسوختگی وقتی آبها از آسیاب دلم افتاد دوباره برگردونم‌ش.... نمی دونم افتاد؟ آب از آسیاب دلم رو عرض می کنم...

یادم نمی‌ره سونامی هم که آمد همین شد و کسی به کسی نبود.. و حالی به حالی نشد... امروز در کمال شرمساری و خجالت باید بگویم این بار من هم یکی ازآنها بودم

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

تو آفتابی..
و مثل هر روز از شرق می تابی

و سیالی..
که مثل نسیم به دهلیز غربی قلبم ورود می کنی
از چشمانم می گذری...
و به رویم لبخند می زنی...
و از منافذ حس ام رد می شوی...

تو مثل آفتاب در روزهایم هستی
و چون مهتاب در شب هایم می باری

گیاه دل من در کشتزار بودنت می روید
در هر لحظه برای تو غنچه ی طلب می گشاید
و هر روز برای من میوه شیرین قرار بار می دهد

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

تهران

عشق من در تو خلاصه می شود

با کوچه های کثیف
و جوب های تنگ

با مردمان گریه
و چشم های گرفته

با درختان سفید
و کوه های سیاه

با رفتگرهای لیسانس
و شوفرهای سرباز معلم

و بادهای ولرم دی ماه
و آفتاب سرد این روزها

با بقالی های جفنگ
و مدراس رنگارنگ

با روزنامه های پرحماسه
و روزهای پرتیراژ

با مردمانی گرسنه
و داروغه هایی ساده

با سری بزرگ
و بدنی نحیف

با تفرجگاه های متعدد
و گورستان های مفرح

شهری که قصه است این روزها
و شهروندی که بازیگر این قصه هاست

عاشقی مثل من
و عشقی مثل تو

ما در هم خلاصه ایم


----
شاید بهتر بود صفت های خط اول و دوم هر تکه جایشان عوض می شد

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

به زیبایی فیروزه
و لطافت لبخند
و سرسبزی ریواس
و شیرینی قطاب
و آرامش دریا
و درخشندگی مهتاب
و سرافرازی سرو
... که توایی