۱۳۸۷ خرداد ۲, پنجشنبه


شخم با بیلچه‌ی زندگی از حوصله‌ی رندی ما خارج شد








نوبه‌ی زلزله و زلزال است...

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه


بزرگترین دستاورد بشریت... که تداومی است در انفصال
آخر خلاقیت آدمی... که تکه تکه می کند لحظه های شادی و زجر را..
بهترین پناه در تیربار دهر... که نقطه می-چین-د میان خطها

حلال درد... مرهم ترس ... صیقل دهنده تیزی های زندگی
روزگاران...
که تکرار است...
و تکه است....
و سیال است...
و گذراست...
که شب دارد و روز..
و تابستان و بهار....

یک حجم غلیظ زندگی...
توده ی متورم حیات...
که منقطع است به ساعت و سال و ماه...
و منفصل است به درک و یاد ما...

روز.. ساعت... هفته... ماه... جمعه... و دوشنبه

زندگی

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۱, شنبه


افسانه

خوشحالم که ایرانی‌یم و شبهای کودکی‌ام با قصه‌های خوش عاقبت سپری گشته است... دوست دارم که قصه باشد زندگی‌ام... واکنش ناخودآگاه من، وقتی که اوضاع به هم می‌ریزد... اشک جاری می‌شود.. کسی از دستم می‌رود... دنیا آن روی خوشش به من نشان نمی‌دهد... نه پناه در مُسکن‌های موقتی‌ست که وقتی از خماریش برخواستی دنیا دَنگی بخورد توی سرت.... بهترین سنگر ... و مُسهل‌ترین دارو رویاست... قصه‌ای می‌سازی برای کودکان.. تا در شبهای قوام زندگی... درگوش‌شان زمزمه کنند... قصه‌هایی که همه خوش عاقبت‌اند... آنجا که همه چیز به خیر و خوشی تمام می‌شود... و در آخر کار همه به هم می‌رسند...

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه


امید
تو که آغاز هرکاری و پایان هر چیز
می دانم که دیگر از اول گذشته ام....
ولی هنوز به پایان هم نرسیده ایم انگار

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۴, شنبه


ساعت سه و پنجاه و دو دقیقه ای امه... من سر کارم... گفتم بنویسم یادگاری بمونه