۱۳۸۳ شهریور ۲۵, چهارشنبه

با دو شب تأخير

پس‌پريشب ... پريشب ... ديشب .... امشب ... همه جشن بود و مهماني ... آخری به نيت عبدی بود ... با نعمت و حميد و خيلي‌های ديگر يال-لي رفتيم ... حيف فقط سرنا و دهل نبود ... حيف که عمه رقيه .... حيف که عمو اسماعيل و عمو ابراهيم و عمه سکينه هم نبودند ... برای همين هم به نيابت آنها هم که شده قر در کمر شديم .... خوشبخت شوند الهي

هیچ نظری موجود نیست: