۱۳۸۳ فروردین ۸, شنبه

سفرنامه هرات

برخي در راه از انعکاس وقايع و حوادث بر "جان" مي‌گويند و من از اثر تو بر "جانم" ...

من به هرات نرفته‌ام .. اين شرح سفر هرات هم نيست ... هرچه هست شرح سفر به دياری هم نيست کزآن گذر کرده‌ام ... اين شرح ديدار روی يار به سنگ و آجر و خاك و دشت است .. اين شرح درد درماندگيست .. شرح درد اشتياق است .... اين سفرنامه هرات است ....

اين سفرنامه:
- اولا تقديم مي‌شود به م م ...
- ثانيا در هشت باب است:
باب اول ..... بي‌ستون
باب دوم ...... فرهاد تراش
باب سوم ..... قوری قلعه
باب چهارم .. شکارگاه
باب پنجم ..... پاوه - نوسود
باب ششم ..... ويس
باب هفتم ..... بابا طاهر
باب هشتم .... تتمه راه
- ثالثا نه به درد جلب سياحان مي‌خورد ... نه گزارش تاريخي - جغرافيايي از جايي است ...
- به تأني و تدريج در اين صفحه منتشر خواهد شد

کرمانشاه هشتم فروردين هشتاد و سه

۱۳۸۳ فروردین ۱, شنبه




بـ‌ـ هــ ــا ر

سر صف - دعای صبح
خدايا به حق اين بهار، حالا که دل‌ها به يمن آمدنش نرم مي‌شوند و مهرباني بهانه چنداني نمي‌خواهد ... عيدی ما را عاشقي قرار ده و کام آنان را که هنوز به دركش نايل نشده‌اند شيرين ساز

زنگ اول - تاريخ
هيچ قومي بدين قدمت سراغ نداريم که سرآغاز زندگي در آن بهار طبيعت باشد ...

زنگ دوم - جامعه شناسي
بهار و نوروز رمز پيروزی مردمي ست که در دايره فرهنگ ايراني و گستره زمين زندگي مي‌کنند ... نوروز قرنهاست که اقوام مختلف را با انواع زبان‌ها، گويش‌ها و لهجه‌ها و اديان و مذاهب متنوع زير چتر اتحاد خود پناه داده است ... هر طرف که رو کنيد خرده فرهنگ‌های متأثر از بهار را در بطن زندگي ايرانيان مي‌بينيد ...

زنگ سوم - ادبيات
اووه .... فقط بگويم کسي را سراغ نداريم که از بهار نخوانده باشد ...
بهار سرچشمه الهامات است و نور دل روشن‌ضميران ...
بهارهم بهانه شاعر است و هم دليل شاعری ...

زنگ چهارم - فلسفه و منطق
چون روز آخره و وقت نداريم کلاس رو تعطيل مي‌کنيم ... هوراااا


تکليف تعطيلات عيد
خالي کردن خرده شيشه‌ها - تا آخر
ديدار دوستان - ۲ بار حداقل
عاشقي کردن - هزار بار هفت بار
ماچ و بوسه - به مقدار لازم
يارگيری - نمره اضافي دارد

خط خطي شد قبل از تحويل سال به تاريخ نه ۲۹ اسفند ... نه ۳۰ام ... نه اول فروردين

۱۳۸۲ اسفند ۲۹, جمعه

گزارش يك هفته با نگاهي به سال ۸۲-ام

ديره دوبي:
لعنت بر من اگر وقتي آن دختر زيباروی روس مرا به چشم خريدار برانداز کرد، نگاه تو را در انتهای دالان چشم او نخوانده باشم ...
لعنت بر من اگر تو را از ياد برده باشم ...
لعنت بر من که سال بيايد ... عيد بيايد ... دختر زيبای روس بيايد... و تو بگذری ...
.... چه سال ۸۲ بگذرد ... چه نگذرد ... عزيز من! تو نمي‌گذری

ساعت ۶ صبح داخل هواپيما:
در عمرم تا به آن ساعت طلوع خورشيد را در افق از چنان زاويه‌ای نديده بودم ... آب‌های نيلي خليج فارس بود و آسمان صاف و سرخ‌ رنگ و تب دار بود و ارتفاع فراز ابر بود و ... باز، تو بودی

فيلم گوزنها:
سيّد چه حق گفت که:‌ "هر وقت گريم ميگيره به خودم اميدوار ميشم که هنوز زنده‌م" .... گاهي که دير ميشه نوبه اشکم، ميفهمم که دل يه جاييش گير کرده ... بعضي وقتا آدم التماس ميکنه به دلش که يه خورده نرم بشه ... بجوشه ... آدم به آسمون اينهمه التماس بکنه ابر بهش وام بلاعوض ميده ... خوبيشم همينه ... دل تقلب نميکنه ... واست فيلم بازی نميکنه... خودشه .. خودتي ...

چهارشنبه ساعت ۶ صبح - قطعه ۲۰:
حميد: "وقتي از سر قبر آقاجون بلند شدم گفتم اين فرصتيه که خدا به تو داده ولي حتي از پيامبرش دريغ کرده ... فرصت زنده بودن ... " اينکه دوباره بتونم از زمين بلند شم ... اينکه برم رو به سوی زندگي ... نه که از زندگي چشم بپوشم ... که به زندگي اقبال نکنم ...

چتر:
خيلي‌ها بودند که زود در ايران بدنيا آمدند ... يکي‌شان خاتمي ... محمدرضا پهلوی و اميرکبير هم ... اين سه را هم‌درجه و هم‌رديف نمي‌دانم .... ولي هر سه را از يك باب مبتلا به درد مشترکي مي‌شناسم...

گروهي مي‌گويند کاش مرد عمل بودی ... ولي من مي‌گويم بهتر از آن، اين که اخلاقت به چتر هم سرايت کند ... اين است که مي‌ماند ... ۲۰۰ سال ... ۳۰۰ سال ... بلکه بيشتر ... آثار سردار سازندگي ۴۰ سال ديگر از صفحه روزگار پاك مي‌شوند اما.

---
تکميل: منبع الهام چتر نمي‌خواهم


ياد‌آوری:
سلام بر دستم، از آن دم که بر دامن تو تبرك يافت ...
سلام بر چشمم، از آن دم که نور تو در هر جاندار و بي‌جاني رونقش داد ...
سلام بر صورتم، از آن دم که با ياد تو تر شد ...
و لعنت بر من که قدر ندانمت ...

۱۳۸۲ اسفند ۲۳, شنبه

قصه‌های آقاجون - ۲

دوستي مي‌گفت لاغر شده‌ای .... ياد اين داستان افتادم:
شتری را به امانت به ساربانی سپردند .... روزها گذشت ... به گاه تحويل، شتر را لاغر و نحيف يافتند ..... صاحب از شتربان گله، که چرا در خدمت شترم کوتاهی کرده‌ای ... ساربان گفت شتر تو را با هرآنچه به شتران خود می‌دادم سير می‌ساختم .... فقط به هنگام شب، رويم را به سوی جماعت شتران خود کرده و مي‌خوابيدم.

۱۳۸۲ اسفند ۱۹, سه‌شنبه

قصه‌های آقاجون - ۱

پدرم تعريف مي‌کرد که قريب به چهل سال پيش در گذر از دهي ديده بود که تکه‌ای از ديوار کاهگلي باغي را سفيد کرده‌اند و با ذغال اين شعر را بر آن نوشته‌اند:

تا که دارد باغش انگور عسگری
اسم او باشد اکبر بگ دايي

تا که باغش خالي از انگور شد
اسم او برگشت و اصغر کور شد

۱۳۸۲ اسفند ۱۵, جمعه

تور قونيه

اگر هوس کرديد سماع ببينيد لازم نيست تا قونيه شال و کلاه کنيد .... ايستگاه پانزده خرداد از مترو پياده شويد تشريف ببريد بازار بزرگ تهران - هئيت نوباوگان قنات آباد .... فقط لج نکنيد!

GMAT

شايد سال آينده پس از اين ثبت‌نام ميلياردی تلفن همراه،‌ من تنها کسي باشم که هنوز موبايل ندارد ... اين که خوب است dvd palyer و حتي vcr نداريم ... از اين باز هم بالاتر تا چند ماه پيش ساعت هم نداشتم که بزور دگنک، کسي برايم هديه کرد .... تلويزيون عهد ناصری‌مان هم شايد هفته‌ای ۳-۲ ساعت روشن شود ... به خودم مي‌گويم تو که اين همه خواسته يا نا‌خواسته از مظاهر تمدن فراری هستي،‌ حالا گيريم نمره GMAT ات هم شد ۶۵۰؛ مي‌خواهي که چه؟

پست فطرت

مي‌خواهم از سياست ننويسم ... مگر مي‌گذارند آخر؟ تا به حال که زده‌ام به بي‌رگي .... مگر اينکه دفعه بعدی يکي از قربانيان حادثه کربلا همسايه‌ای،‌ قومي،‌ خويشي، چيزی در بيايد.

لج بازی

هر چيز صورتي دارد و باطني .. حداقل يکي و گاهي هم بيشتر ....

هر وقت به کساني برمي‌خورم که به عاشورا و محرم و تظاهرات آن ايراد مي‌گيرند به ياد مسئولاني مي‌افتم که تا سخن از اينترنت مي‌شود مي‌گويند اينترنت خلاف شرع و در نتيجه عقل و اخلاق است ... از اينترنت تصويری اشتباه خود ساخته‌اند و سفت و سخت به آن چسبيده‌اند.

نفهمي اين گروه را به نفهمي آن گروه ببخشيد. در هر چيز خوب است که طمع ِ تقلب، بدل و سوء استفاده معني پيدا مي‌کند ... باورتان مي‌شود که کسي بيايد و بدل اين وبلاگ را بزند؟ ... حالا هي من بگويم کليد اتاق پشت در است ... تو بگو لامپ سوخته .... باز هم لج کن!

آبي به روايت اُخری

آبي آب است که درخت را سبز مي‌کند ....
آبي آسمان است که دل را باز مي‌کند ...
درخت سبز است که ميوه سرخ و زرد مي‌دهد ...
دل شاد است که فکر و سخن سبز مي‌آفريند

به شکرانه ميوه‌های سرخ و زرد و افکار سبز سر به آستان آبي مي‌ساييم

فصل-نامه

عزيزی را به سفر روانه کردند ... چو باز‌ آمد جز پوست براندام نداشت ... احوالش را گرفتند ... گفت قوت من همان بود که در حضر برايم مهيا ... اما سفر به نديدن است نه به مسافت ... همانطور که عيسي(ع) فرمود: عمارت آباد است به ساکنانش نه به نقشه و معمارش

عکس پس کله‌ام را مي‌فرستم بلکه چيزی دستگيرت شود ...
سالها به چشمهايم، دريچه روحم؛ نگاه کني که باز هيچ نمي‌فهمي

......
....
..

اين عکسِ پس کله تقديم می‌شود به ....

راستي ..... نذری ما چي شد؟

ps. wow ... double digit 7 is double dip

۱۳۸۲ اسفند ۱۳, چهارشنبه

ذبيح

اسماعيل هم جد بود و هم آغازگر
محو گويم قصه دلداگي را با تو پنهاني

ز روز عيد اضحا، سالها بايد که ريزد
تا رسد آن ميوه‌ی باغ عدن با بوی سبحاني

ز روز واقعه، بايد که نالد تيغ:
"الخليل يأمُرونی و الجليل ينهاني"+

در صفند ابرار و ابدال جهان،
.... تا پسندد صيد را صياد ما
صبر بايد، تا حسين لب تر کند از وصل روحاني


"... فيا سيوف خذينی"++ اذن دادست تيغ را
داشت از روز ازل، اين تيغ با سر نقش و پيماني


ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ حديث نفس خنجر که ابراهيم خليل فرمان مي‌دهد مرا و رب جليل باز مي‌داردم
++ پس ای شمشيرها مرا در بر گيريد