۱۳۸۲ اسفند ۱۹, سه‌شنبه

قصه‌های آقاجون - ۱

پدرم تعريف مي‌کرد که قريب به چهل سال پيش در گذر از دهي ديده بود که تکه‌ای از ديوار کاهگلي باغي را سفيد کرده‌اند و با ذغال اين شعر را بر آن نوشته‌اند:

تا که دارد باغش انگور عسگری
اسم او باشد اکبر بگ دايي

تا که باغش خالي از انگور شد
اسم او برگشت و اصغر کور شد

هیچ نظری موجود نیست: