به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد
تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد
این قطعه از دیوان شمس را امروز یکی از دوستان برای سالگرد آقاجون فرستاد.
۱۹ سال گذشت و من یادش را در ۶۹۳۵ روز گذشته طوری زنده نگاه داشتهام. یا با ذکر و نماز یا تعریف قصههایش... یا حتی خرید از جایی که از او برایم خاطرهای مانده است. قصه؛ قصه پدر و فرزندی نیست.. قصه بذل محبتی است که تا سالها برایم راهگشاست.. چیزی که گذر عمر و تاریخ و تقویم زایلش نمیکند.. یادی که همیشه با من است.... روزهایی هم بوده که نبودنش را خیلی کم آوردهام.
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد
تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد
این قطعه از دیوان شمس را امروز یکی از دوستان برای سالگرد آقاجون فرستاد.
۱۹ سال گذشت و من یادش را در ۶۹۳۵ روز گذشته طوری زنده نگاه داشتهام. یا با ذکر و نماز یا تعریف قصههایش... یا حتی خرید از جایی که از او برایم خاطرهای مانده است. قصه؛ قصه پدر و فرزندی نیست.. قصه بذل محبتی است که تا سالها برایم راهگشاست.. چیزی که گذر عمر و تاریخ و تقویم زایلش نمیکند.. یادی که همیشه با من است.... روزهایی هم بوده که نبودنش را خیلی کم آوردهام.
۱ نظر:
He is proud of you - I am sure
XOXO
ارسال یک نظر