تازه رسیدهام.. بعد از ۱۸ روز برگشتم به خانه... دم ظهر خبرم کردند که لباسهایت را بپوش برویم سر خاک نعمت... بیجهت نیست که میگویند حجم خوشی و ناخوشی در جهان برابر و قصه در نحوه توزیع آن است.. نعمت روز آخر ماه رمضان با زبان روزه تناش زیر یک ترلیر ۱۰ چرخ گیر.. و دیدن دوبارهاش را برایم ناممکن کرد.. خاطرات بچگیهای من و حمید یک جوری یک جایش به نعمت گره خورده است.. آنقدر مهربان بود و دوستداشتنی که مکرر در هر فرصتی که میشد سر میزد.. یعنی دیدنش برایمان عادت شده بود و همین ندیدنش را برایم سخت کرده.. گرچه سن و سالی نداشت اما برای همه ما و بزرگترها پشت بود... گرچه وضع آنچنانی نداشت اما برای همه ما و دیگران پناه بود... از آن آدمهای ذوقی که دنیا کم دارد.. آنها که با فرمول و محاسبه میانهای ندارند... آنها که کلید گنج را پیدا کردهاند.. عاشقانه دوستت دارند... و عاشقانه دوست داشته میشوند.. از آنها که هزار سال هم عمر کنند کم است.. و همانهایی که زودتر بروند خوشند... عمر زیادی از خدا نگرفت.. اما خوب عمری کرد.. زنده بود... و زندگی را فهمیده بود... باغی در اتاقی داشت... نمیدانم بعد از او چه کسی برای باغش سقف را قرار است که بشکافد
۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
سرِ تو گيج مي رود و كله نعمت زير تريلر 10چرخ مي تركد.
سرت كه گيج خورد ، بِكن بياندازش دور
سر ، صندوقخانه كالايي تجملي به نام شعور است كه هيچ به كار ما نمي آيد
نعمت را توي هيچ بهشتي چال نكن ، حرام مي شود
نعمت را بكار زير درختش ، سبز مي شود و همه سقف ها را مي شكافد ....
حتي سقف تقدس وهم گونه را ....
سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها، دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جاان را مدران
مکن ای خسته در این بغض درنگ
دل دیوانه تنها، دل تنگ...
ناله از درد مکن
آتشی را که درآن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو باش، سرافراز بمان!
بابت دوستتون بسیار متاسفم
به درختش خیلی دل بسته بودم،
ولی خوب دوستتون با همین درختش تو یاد همه ی ماهایی که نمیشناختیمش زنده ست
شکیبا باشید
ارسال یک نظر