۱۳۸۶ شهریور ۴, یکشنبه

نوزدهم

می‌دانم که باور نمی‌کنی.. خب باورش برای خودم هم مشکل است.. من.. با این دست‌ها .. با این بدن.. با این چشم‌ها که امروز کم‌سو شده‌اند... چهل سال است که هم‌راه‌م... من با خودم... سال‌های سال است که هم‌دم‌م.. هم‌زادم... هم‌خانه‌ و هم‌نشین‌م... هم‌نفس‌م... هم‌سر ... و در نهایت، هم عاقبت‌م... این بدنِ هم‌راه‌م را نمی‌شناسم اما.. این آنی که من‌م کدام است؟ با این لباسی که برتن دارم.. لباسی که از روز نخست بر ج‌اا‌ن‌م کش آمده است... لباس‌های دیگر... ج‌اان‌های دیگر... دشت‌های فراوان... دیده‌ام... لباس‌هایی بوده‌اند از دیگران که بسیار دوست‌شان داشته‌ام... و ج‌اان‌هایی برای‌م عزیز بوده‌اند.. بعدها اما.. لباس‌های دیگران برای‌م کهنه و پاره... برای‌م بی‌جذبه... برای‌م تکراری و خسته‌کننده شده‌اند... جان‌ها اما؛ بر تن‌م ردی از خود به جای گذاشته‌اند عمیق... و درکی در من ساخته‌اند نافذ... انسان‌ها و لباس‌هایشان... آدم‌ها و تن‌ها... بدن‌ها... که می‌میرند.. و کهنه می‌شوند... و جان‌ها که می‌مانند و صیقلی‌تر می‌شوند... آرامش‌ که می‌آید... درد می‌رود ... کم می‌شود .. سوختن حتی... بدون درد.. سوختن هم، دیگر کاری ندارد...

بیستم

ART © XXXX

۱۳۸۶ شهریور ۳, شنبه

بیست و یکم

آخرین شبی ست که عامی یم.. فردا صبح قرار است ملهم شوم
دیگر کاملم ...

کامل

۱۳۸۶ شهریور ۱, پنجشنبه

بیستو دو

کبت چشک بسنخ ئترک کی م.یسک /// چشک ئرئ
رفنخ تک
با چشم بسته دارم مینویسم ///ژشم درد گرفته ام

بیست و سوم


بیست و سه ساله بودم که پدرم را از دست دادم
پدر خب برای همه عزیز است اما آقاجون یک فرق عمده‌ی دیگری که داشت؛‌ نقش خیلی پررنگ و مهم‌اش در زندگی دورو بری‌های ما، درو همسایه، دوست و آشنا بود

بواسطه بودن او ما قدر پیدا کرده بودیم .... یای مضاف او بودیم... وقتی که او رفت ما فقط پدر از دست ندادیم... هویت خودمان را باختیم

۱۳۸۶ مرداد ۲۷, شنبه

بیست و چهارم

.

اول نقطه بود
بعد کلمه آمد

بیست و پنجم

چنين كشته ی حسرت كيستم من؟
كه چون آتش از سوختن زيستم من

جهان كو به سامان هستی بنازد
كمال م همين بس كه من نيستم من

ابوالمعالی بیدل

۱۳۸۶ مرداد ۲۶, جمعه

بیست و شیشم

اگه روزی روزگاری این یا اینو سررات قرار بدن چه می کنی؟

۱۳۸۶ مرداد ۲۰, شنبه

بیست و هفتم



اللهم اغفر لقومي فإنهم لا يعلمون

۱۳۸۶ مرداد ۱۹, جمعه

بیست و چندم



در ستایش زیبایی‌های تو...
کدامین صدا رسول شکرگزاری‌های ماست...
جز آن حسی که از جنس زیبایی‌های توست

بیست و نهم

اصلا خودم حواسم نبود ولی یکی از دوستان یادم انداخت که تا به حال در شیش جای مختلف درس خونده‌ام... علاوه بر اینکه مصداق زنده و شاهد بارز "ز گهواره تا گور" هستم؛ فک کنم جون بدم واسه مشاور دانشجویی یه جایی

در ضمن تا هفت نشه بازی نشه!

سی ام

داشتم اسامی و تصاویر رفقا را در ذهنم برای کاری که تو فکرشم چند وقته شخم می‌زدم...

جالب بود... آدم‌های بسیار قابل و سوار کاری که می‌شناسم... همه در رابطه و زندگی خصوصی مشکل دارند!

حالا دور ورتان ندارد که لابد خیلی قابل و سوارکارین چرا چونکه در ایجاد رابطه مشکل دارین هااا!

سی و یکم

نشانه ها می گویند بروووو
خاک بر سر دل خز من

۱۳۸۶ مرداد ۱۸, پنجشنبه

سی و دوم

امشب دوست داشتم جای هر چیز دیگر که گرفتنی ست و داشتنی نیست
تو را داشتم
و دیگر هیچ برای گرفتن و از دست دادن نداشتم

تورا

در پس کدام پیچ
و در پشت کدام گردنه

گم کردم؟

۱۳۸۶ مرداد ۱۶, سه‌شنبه

سی و سیّم

دلم برای خودم سوخت.. خودمونیم‌ها... چه حیف شدم...

۱۳۸۶ مرداد ۱۵, دوشنبه

سی و چارم

به که من چه چرتم امروز
و چقدر که تنم کرخت است امروز

این بود شعر من

سی و پنجم

پیامبران را تکبر نباشد: درخت پیش من نمی آید.. خب من پیش درخت می روم
علیمان را تکبر نباشد: اینسیاد پول نمی دهد.. خب خدا شریف را که نگرفته

سی و شیشم

صب روز جمعه که می‌ری سر خاک قطعه بیست؛ اگه ببینی یه ماشین تا کلش پر اسباب و اثاث با زن و بچه و یه مادرپیر زیرانداز پهن کردن رو چمن‌های لب جوب.. چی از فکرت می‌گذره:
- مگه جا قحطه اومدن اینجا واسه گردش؟
- کلاس ندارن دیگه
- جای دیگه و جور دیگه نمی‌تونن
- یا نیگا کنی به بچه یه سالونیمه که داره تاتی می‌کنه و از ته دل بگی:‌ آخ جون!‌ بهت خوش بگذره عزیزم؟

سی و هفتم

ماهاتما ماهی

۱۳۸۶ مرداد ۱۴, یکشنبه

سی و هشتم

برخلاف نظر باقی من می‌گویم کسی که همه وجودشو می‌ده بهت (٪۱۰۰) حتی اگه آدم فوق‌العاده‌ای نباشه (٪۷۵) بهتره تا کسی که خیلی خداس (صد درصدی) ولی تمام توجه‌ش تو نیستی...

مثلا مادر آدم هرکی که باشه مادره؛ چه فرهیخته باشه چه نباشه.. چه اجتماعی باشه چه نباشه... هر چی باشه صد درصدش با توه... چرا؟ چون مادرته

سی و نهم

اگر آن ۳۹ را امسال بگیریم؛ لابد قرار است ۵۶ سال عمر کنم پس...

۱۳۸۶ مرداد ۱۲, جمعه

چهلم

من أخلص لله أربعين صباحاً جرت ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه