۱۳۸۶ مرداد ۱۵, دوشنبه

سی و شیشم

صب روز جمعه که می‌ری سر خاک قطعه بیست؛ اگه ببینی یه ماشین تا کلش پر اسباب و اثاث با زن و بچه و یه مادرپیر زیرانداز پهن کردن رو چمن‌های لب جوب.. چی از فکرت می‌گذره:
- مگه جا قحطه اومدن اینجا واسه گردش؟
- کلاس ندارن دیگه
- جای دیگه و جور دیگه نمی‌تونن
- یا نیگا کنی به بچه یه سالونیمه که داره تاتی می‌کنه و از ته دل بگی:‌ آخ جون!‌ بهت خوش بگذره عزیزم؟

هیچ نظری موجود نیست: