مهرآباد را دوست دارم... با خاطرات خوش و تلخش... سفرهای احمدجون و حمید... و آن دیدار اول در روز نخست...
اشکهاست که بر کف ورودی و خروجیهای مهرآباد چکیده .. دلهاست که اینجا شکسته .. یا در شوق دیدار به صدای بلند تپیده... اغراق نیست: دعا در خروجیهای مهرآباد مستجاب است.. به داغی که مادران در بدرقه فرزندانشان به جان خریدهاند... و به چشمانی که به دیدار دوستداران چون امید به فردا روشن شدهاند..
مهرآباد با آن حجم محبت هدرشده ... و آن همه تجلی وصال... در نوک قلهی عاطفهی ملت احساساتی ماست..
اشکهاست که بر کف ورودی و خروجیهای مهرآباد چکیده .. دلهاست که اینجا شکسته .. یا در شوق دیدار به صدای بلند تپیده... اغراق نیست: دعا در خروجیهای مهرآباد مستجاب است.. به داغی که مادران در بدرقه فرزندانشان به جان خریدهاند... و به چشمانی که به دیدار دوستداران چون امید به فردا روشن شدهاند..
مهرآباد با آن حجم محبت هدرشده ... و آن همه تجلی وصال... در نوک قلهی عاطفهی ملت احساساتی ماست..