گروهی نگاهشان به حج مناسکیست: میگويند که تشرف به عمره راه و چاه را يادت میدهد و کارآموزی میشود برای تمتع ... اين دسته نگران زاويه شانه چپاند به وقت طواف .... گروهی ديگر نگاهشان بصيرتیست: که حج يعنی ذوب شدن در کوره پرهيبت تمتع ... که هرچه عظيمتر و سختتر به مقصود نزديکتر ... اين دسته نگران زاويهدار شدن دلست به وقت طواف ....
۱۳۸۳ بهمن ۹, جمعه
سفرنامه
جمعه: حالا که عید قربان گذشتـو از ضيافتُالرحمن آسوده شده ام بد نديدم که ضیفُالراحه شده، به هتل داریوش مشرف شوم. ساحل شنی و زلال خليخ آرام بود و قول علی-ت برایم تداعی شد که اگر روزی لازم شود برای کیش حاضرست بجنگد. کف پايم میسوخت چون آتش روی درخت، تا اخلع نعليک شوم .. و پاچه در کمر ... ماه بالای سر بود و کف دریا کف پايم ... ماه را هیچ وقت اینقدر دوست ندیده بودم ... شکر که توفیق توجه دادی ... که توجه به توفیقم دادی ... که ماه را نصیبم کردی ... که شنهای دریا را میزبانم ساختی ... که ساحل کیش را زیبا آفریدی ... که دریا را شور خلق کردی ... که ذائقه مرا به شوری آن شیرین ساختی ... که آرامش مرا در سرمای موج به امانت گذاشتی ... که مرا از اتاق و لابی و میز شام و هیاهوی خرید به آغوش افق دریا و آسمان کشاندی ... که مرا فرصت مردن دوباره دادی .. که مرا باز خواندی ...
شنبه: karting خيلی کيف دارد .. مخصوصا اگر خوب ویراژ داده باشی ... کارتينگ بخشهایی از روان و روحم را قلقلک می دهد که تا به حال کمتر فرصت ظهور داشتهاند ... جالب اينکه برخلاف ظاهر ياغی و مستشان، محجوبند و بی سر وصدا .... چرا که با این وجود که می توانستهاند ولی طغيان نکردهاند ... ولی مست نشدهاند ..
سفر فرصت بیبدیلیست برای شناخت ... وقتی با آقای الف هم صحبت شدم باورم نمیشد این همان تاجر بسیار معروف بازار است با همان تصویر بصری که از او توقع میرود ... گرچه از این دست نمونهها قبلتر هم ديده بود، ولی انصافا بگویم که مرا بهتزده کرد .. بهتزده افکارش ... و بهتزده خودم که چقدر سطحی میبينم ... که چقدر کم میفهمم
يکشنبه: هنوز هم آمادگی نگهداری از هيچ حيوانی را ندارم چرا که نه Golden Retriever نه دلفین را میتوانم به خانه بياورم ... پنلگ صورتی را يادت هست که؟ ماهی را به قلاده بسته بود و در خيابانها میچرخاند ... فکر کنم او هم مثل من مانده بود کدامیک را نگهدارد که به این ترکيب بینظير رسيده بود .... فرق در این است که برای او فرصت فراهم شده بود و برای من نشده ... شايد به این دلیل که خارجی بود و فارغ از آداب ما ... شاید هم چون کارتون بود و فارغ از دنيای واقعی ... شايد هم فقط به اين دليل ساده که خواسته بود و فارغ از خود ....
جمعه: حالا که عید قربان گذشتـو از ضيافتُالرحمن آسوده شده ام بد نديدم که ضیفُالراحه شده، به هتل داریوش مشرف شوم. ساحل شنی و زلال خليخ آرام بود و قول علی-ت برایم تداعی شد که اگر روزی لازم شود برای کیش حاضرست بجنگد. کف پايم میسوخت چون آتش روی درخت، تا اخلع نعليک شوم .. و پاچه در کمر ... ماه بالای سر بود و کف دریا کف پايم ... ماه را هیچ وقت اینقدر دوست ندیده بودم ... شکر که توفیق توجه دادی ... که توجه به توفیقم دادی ... که ماه را نصیبم کردی ... که شنهای دریا را میزبانم ساختی ... که ساحل کیش را زیبا آفریدی ... که دریا را شور خلق کردی ... که ذائقه مرا به شوری آن شیرین ساختی ... که آرامش مرا در سرمای موج به امانت گذاشتی ... که مرا از اتاق و لابی و میز شام و هیاهوی خرید به آغوش افق دریا و آسمان کشاندی ... که مرا فرصت مردن دوباره دادی .. که مرا باز خواندی ...
شنبه: karting خيلی کيف دارد .. مخصوصا اگر خوب ویراژ داده باشی ... کارتينگ بخشهایی از روان و روحم را قلقلک می دهد که تا به حال کمتر فرصت ظهور داشتهاند ... جالب اينکه برخلاف ظاهر ياغی و مستشان، محجوبند و بی سر وصدا .... چرا که با این وجود که می توانستهاند ولی طغيان نکردهاند ... ولی مست نشدهاند ..
سفر فرصت بیبدیلیست برای شناخت ... وقتی با آقای الف هم صحبت شدم باورم نمیشد این همان تاجر بسیار معروف بازار است با همان تصویر بصری که از او توقع میرود ... گرچه از این دست نمونهها قبلتر هم ديده بود، ولی انصافا بگویم که مرا بهتزده کرد .. بهتزده افکارش ... و بهتزده خودم که چقدر سطحی میبينم ... که چقدر کم میفهمم
يکشنبه: هنوز هم آمادگی نگهداری از هيچ حيوانی را ندارم چرا که نه Golden Retriever نه دلفین را میتوانم به خانه بياورم ... پنلگ صورتی را يادت هست که؟ ماهی را به قلاده بسته بود و در خيابانها میچرخاند ... فکر کنم او هم مثل من مانده بود کدامیک را نگهدارد که به این ترکيب بینظير رسيده بود .... فرق در این است که برای او فرصت فراهم شده بود و برای من نشده ... شايد به این دلیل که خارجی بود و فارغ از آداب ما ... شاید هم چون کارتون بود و فارغ از دنيای واقعی ... شايد هم فقط به اين دليل ساده که خواسته بود و فارغ از خود ....
۱۳۸۳ دی ۲۹, سهشنبه
Oh I am sorry! That really sucks, but I am happy that you are okay yourself.
Thing happens, and that’s the reason that person (or a nation likewise) gone through difficult times; respect the peace and can manage crisis (either personal or public) quite well. Look at European nations; are there going to be another war between them? Nope!
That is basically the major difference between systems and people involved in those systems around the world. For example in Japan everything is systematic, there is not much room for adjustment when it comes to social and business behaviors. As the result not much is left to people for arbitration and negotiations: hence people in those systems are more simple and akin. From the other hand people in countries like Lebanon can only rely on themselves if they want to grow for there is little support from the system. This type tends to be more tough and creative.
The moral of the story is that: the little things in life give us the excuses to become aware of our standing in the system, to experience diluted problems to get ready for the moment when a more severe thing comes across; exactly like the functionality of vaccination.
Sorry I didn’t want to give you a sermon; I just noticed that I actually did!
Thanks for sharing anyways and don’t take it serious.
Take care,
--------------------------------------------------------------------------------
>> You won’t believe what happened yesterday morning.
>> I had a car accident :(
>> I hit a dump truck in front of me.
>> Though it wasn’t any big accident, my car was damaged quite seriously.
>> Actually I was kind of dozing in the middle of traffic. What a shame...
Thing happens, and that’s the reason that person (or a nation likewise) gone through difficult times; respect the peace and can manage crisis (either personal or public) quite well. Look at European nations; are there going to be another war between them? Nope!
That is basically the major difference between systems and people involved in those systems around the world. For example in Japan everything is systematic, there is not much room for adjustment when it comes to social and business behaviors. As the result not much is left to people for arbitration and negotiations: hence people in those systems are more simple and akin. From the other hand people in countries like Lebanon can only rely on themselves if they want to grow for there is little support from the system. This type tends to be more tough and creative.
The moral of the story is that: the little things in life give us the excuses to become aware of our standing in the system, to experience diluted problems to get ready for the moment when a more severe thing comes across; exactly like the functionality of vaccination.
Sorry I didn’t want to give you a sermon; I just noticed that I actually did!
Thanks for sharing anyways and don’t take it serious.
Take care,
--------------------------------------------------------------------------------
>> You won’t believe what happened yesterday morning.
>> I had a car accident :(
>> I hit a dump truck in front of me.
>> Though it wasn’t any big accident, my car was damaged quite seriously.
>> Actually I was kind of dozing in the middle of traffic. What a shame...
۱۳۸۳ دی ۲۵, جمعه
دو روی سکه
<شير>
- روزهايی که پيرزن فرتوت و چادرنمازِ کهنه به خود-پيچيده سرراهم سبز میشود و دستش را به سويم دراز میکند...
- روزهايی که پسر زاغ و نحيف و چرک و چقر سر چهارراه برايم آدامس و بادکنک به هديه میآورد...
- روزهايی که دشت باستانی روياهايم زير درياچه سدِ فلان غرق میشود...
آن روزها ... خدا را شکر میکنم که نانخور دولت فخيمه نيستم و تبعات بد-سياستی آنها يقهام را در دنيا و عقبی نمیگيرد.
<خط>
- روزهايی که منشأ خير و صلاحی میشوم ...
- روزهايی که يادم میآيد چه راه پست و بالايی را رفتهام تا اين شوم...
- روزهايی که کارم مکنت و قدرت و توسعه برای صاحب کارم میآفريند...
آن روزها ... از خودم خجل میشوم که حاصل زحمات مرا اجنبی میبرد ... وسهم خودی از آن اندک است.
راستش را بخواهی خيلی برای توجيه آنچه که میکنم بارها به اصل بشرِ واحد و جهانِ واحد متوسل شدهام .. اما چه کنم که اين وامانده منطق نخوانده و محاسبه نمیداند.
<شير>
- روزهايی که پيرزن فرتوت و چادرنمازِ کهنه به خود-پيچيده سرراهم سبز میشود و دستش را به سويم دراز میکند...
- روزهايی که پسر زاغ و نحيف و چرک و چقر سر چهارراه برايم آدامس و بادکنک به هديه میآورد...
- روزهايی که دشت باستانی روياهايم زير درياچه سدِ فلان غرق میشود...
آن روزها ... خدا را شکر میکنم که نانخور دولت فخيمه نيستم و تبعات بد-سياستی آنها يقهام را در دنيا و عقبی نمیگيرد.
<خط>
- روزهايی که منشأ خير و صلاحی میشوم ...
- روزهايی که يادم میآيد چه راه پست و بالايی را رفتهام تا اين شوم...
- روزهايی که کارم مکنت و قدرت و توسعه برای صاحب کارم میآفريند...
آن روزها ... از خودم خجل میشوم که حاصل زحمات مرا اجنبی میبرد ... وسهم خودی از آن اندک است.
راستش را بخواهی خيلی برای توجيه آنچه که میکنم بارها به اصل بشرِ واحد و جهانِ واحد متوسل شدهام .. اما چه کنم که اين وامانده منطق نخوانده و محاسبه نمیداند.
- چطوری؟
- خوبم!
. يک روز زردم زير نور آفتاب
.. روز دگر سبزم به شکرانه سيب
... و ساعتی خوابم به فريب باد
.... هر روز به رنگی
..... هر ساعت به شکلی
...... گاهی بیحوصله
....... وقتهايی هست که دورم
...... يا سردم
..... يا تنها
.... با همه اينها
... خوبم
.. خوب!
. ممنون!
- خوبم!
. يک روز زردم زير نور آفتاب
.. روز دگر سبزم به شکرانه سيب
... و ساعتی خوابم به فريب باد
.... هر روز به رنگی
..... هر ساعت به شکلی
...... گاهی بیحوصله
....... وقتهايی هست که دورم
...... يا سردم
..... يا تنها
.... با همه اينها
... خوبم
.. خوب!
. ممنون!
در ۰۱:۵۵ 0 نظر از جنس: احوالات ما
۱۳۸۳ دی ۲۱, دوشنبه
Brand Image III
Marketing Approach
Big manufacturers, the proprietors of famous brands always launch extraordinary utensils to the markets, the products which are breakthrough in technology, so innovative and advanced that their market share due to their high price positions cannot be considerable. The moving/walking robots made by Toyota, big OLED TV made by Samsung, large Plasma Display Panel made by Phillips, First blah blah mobile phone by Nokia, biggest X made by Y. Not many people are buying them, and in some cases the production doesn’t even become commercial. So what is the benefit of such gadgets; technically so complicated that in some examples suck up most of the R&D budget of the enterprise in one shot? One educated answer is that they just want to boast that they could if they would. They are showing off to their future customers what sort of technology backbone and infrastructure could possibly be there to support them if they join their party. They are just willing to build up a good brand IMAGE, and if they already had one; then to reinforce the idea and don’t let people to forget them. One good marketing strategy is to show the unreachable, unbelievable picture and open up the way to sell the cheaper products. When a customer sees that SonyEricsson hi-end phones come with almost the same features of a laptop, then they are convinced to buy the cheap SonyEricsson phones .... just simply because they believe that even the low-end ones are made with the same peculiarity, design team, production facilities and quality control. They [the makers] succeeded .... they set the minds that they are from the top-tier, the best, and the choice of excellence for the connoisseurs ...
TBC as usual :)
Marketing Approach
Big manufacturers, the proprietors of famous brands always launch extraordinary utensils to the markets, the products which are breakthrough in technology, so innovative and advanced that their market share due to their high price positions cannot be considerable. The moving/walking robots made by Toyota, big OLED TV made by Samsung, large Plasma Display Panel made by Phillips, First blah blah mobile phone by Nokia, biggest X made by Y. Not many people are buying them, and in some cases the production doesn’t even become commercial. So what is the benefit of such gadgets; technically so complicated that in some examples suck up most of the R&D budget of the enterprise in one shot? One educated answer is that they just want to boast that they could if they would. They are showing off to their future customers what sort of technology backbone and infrastructure could possibly be there to support them if they join their party. They are just willing to build up a good brand IMAGE, and if they already had one; then to reinforce the idea and don’t let people to forget them. One good marketing strategy is to show the unreachable, unbelievable picture and open up the way to sell the cheaper products. When a customer sees that SonyEricsson hi-end phones come with almost the same features of a laptop, then they are convinced to buy the cheap SonyEricsson phones .... just simply because they believe that even the low-end ones are made with the same peculiarity, design team, production facilities and quality control. They [the makers] succeeded .... they set the minds that they are from the top-tier, the best, and the choice of excellence for the connoisseurs ...
TBC as usual :)
۱۳۸۳ دی ۲۰, یکشنبه
بابک تختی دوستداشتنی ست ... گرچه ۱۰ سالی میشود که دیگر ندیدمش ... ولی مگر میشود دوستش نداشت ... شنيدهام که انتشاراتی شده... کتاب مینویسد ... کتاب چاپ میکند ... اهل توليد فکر شده ... سالروز مرگ غلامرضا تختی که رسید، ۱۷ دی که شد یاد مجادله این روزها افتادم که رضازاده زور بازو دارد .. و جنبش، نرمافزاريش خوب است و چه ... برای خودم مقايسه اين پدر و پسر تداعی شد ... غلامرضا تختی هیچ هم اینقدر کتاب نخوانده بود که پسرش خوانده ... ولی اهل دل بود ... چند نفر میشناسيد که تعداد مدالهای تختی را بدانند که چندتاست؟ ... در عوض چند نفر میشناسيد که تختی را دوست بدارند؟ .... همه میگويند توليد فکر مهم است و آنچه گريبانمان را اين روزها میفشارد فرار مغزهاست و کمی بنيه علمیمان ... من دلم هوای تازه میخواهد ... این هوای تازه را اگزوز کدام علمی دود میکند؟ ... من دلم رقت قلب میخواهد ... من دلم الاهم فی الاهم میخواهد ...
۱۳۸۳ دی ۱۷, پنجشنبه
I look at the problems we encounter daily in two ways:
1- The days I am joyful, happy and energetic; I see them as training materials, the study cases and excuses to learn new things. To be challenged and become more professional.
2- The days I am down and dejected; I perceive them as job security grips without which I have nothing to do and the list of reasons why I am here are exhausted.
1- The days I am joyful, happy and energetic; I see them as training materials, the study cases and excuses to learn new things. To be challenged and become more professional.
2- The days I am down and dejected; I perceive them as job security grips without which I have nothing to do and the list of reasons why I am here are exhausted.
۱۳۸۳ دی ۱۴, دوشنبه
۱۳۸۳ دی ۱۲, شنبه
عاطلي ↔ عصاری
روزمرگي و بطالت دو سر پشتبامند .... دو کفه ترازويند ...
گاهی در جنگل روزمرگي گم ميشوم ... اوقاتي در دريای بطالت دست و پا ميزنم ...
از هر يک که بگريزی در دام ديگر آمدهای ..
امروز مبارک بود .. نه چون روز اول سال ۲۰۰۵ بود ... يا اينکه عيد بود ..
امروز مبارک بود ... چرا که شاهين ترازوی عاطلي و عصاری تراز شد ...
روزمرگي و بطالت دو سر پشتبامند .... دو کفه ترازويند ...
گاهی در جنگل روزمرگي گم ميشوم ... اوقاتي در دريای بطالت دست و پا ميزنم ...
از هر يک که بگريزی در دام ديگر آمدهای ..
امروز مبارک بود .. نه چون روز اول سال ۲۰۰۵ بود ... يا اينکه عيد بود ..
امروز مبارک بود ... چرا که شاهين ترازوی عاطلي و عصاری تراز شد ...
در ۲۳:۰۲ 0 نظر از جنس: احوالات ما, تذکره
اشتراک در:
پستها (Atom)