۱۳۸۸ خرداد ۱۲, سه‌شنبه

روز آخر مدرسه

دو سال ونیم چه سخت و چه آسان گذشت.. آخرش گذر است که می‌ماند.. و رد است که جاری می‌شود در ناصیه زندگی.. باقی می‌گذارد جای پای نگاه بعضی را روی صورتت... و انباشته می‌کند خاطراتی که نوترند... و از قسم دیگرند... این هم یک برش است از زندگی... از روزهای حضور... وشب‌های زنده‌داری به مشق... و چه جالب... یا نه... تکان دهنده... که همان بود که می‌دانستیم... و همان شد که حدس می‌زدیم... چیزی نبود جز بهانه تلاقی افکار... که اصل حواشی بود.. و ما در اصل گم بودیم...

و باز می‌خوانم... و به یاد می‌آورم که زندگی را ظرفی‌است... که آن را... با رنج‌های که می‌توان کشید... با دلتنگی‌هایی که می‌توان تحمل کرد..... دوست‌تر دارم...

۱۲ نظر:

انفرادي گفت...

هوم؟ با رنجهايي كه ميتوان كشيد دوست‌ تر داريد؟
اي بابا...

ماکوان گفت...

آخه مشکل اینجاست که در هر صورت، چه خوب چه بد، حسرت باقی است.

ماکوان گفت...

آخه مشکل اینجاست که در هر صورت، چه خوب چه بد، حسرت باقی است.

ناشناس گفت...

ديشب ظرفي شكستيم تا مظروفِ ظرف نباشيم
كه زندگي را سيال مي خواهيم
مي خواهيم بريزند و هوار شوند و در هم آميزيم با انس و جن و نبات

كه آنقدر براي توليد خاطره ي خوب ، نقش بازي كرديم
كه از يادمان رفت زندگي كنيم

ظرف گذاشتيم سر طاقچه ايام
و خاطره داغ روانه اش كرديم ،
براي روزي كه هواي نشخوار و جوييدن خاطره باشد
غافل از اينكه خاطره يِ داغمان فتير مي شود ،
روزي كه ديگر دنداني براي جوييدنش نيست
******
بزرگ شُديد آقا ، مدرسه تان تمام شد
به حمدِ اله خودتان مدرسهِ‌ دار و مكتب دار شُديد.

ناشناس گفت...

جالبه
گمونم این ناشناس از نزدیکانت هستن
که حسابی با بازیگوشی هات میجزونیش
دست بردار پسر جان
این کارا عاقبت نداره

ناشناس گفت...

جالبه
گمونم این ناشناس از نزدیکانت هستن
که حسابی با بازیگوشی هات میجزونیش
دست بردار پسر جان
این کارا عاقبت نداره

ناشناس گفت...

عذر تقصير دارد اين ميهمانِ ناخوانده
غرض ، همآوردي كلام بود
كه تعبير الفاظ به امراض رفت

بي ادبِ محفلِ آُنس ، نفسِ حقير بود
به تركهِ سكوت تاديبَش كنيم

بوستان آدابتان پاينده
دوستان حلقه يِ آُنس بخشنده

alireza گفت...

همه شدن ناشناس... لااقل بزنید ناشناس یک.. ناشناس دو.. ناشناس سه...

فلورا گفت...

من فکر میکنم اون فاکتورهایی که علیرضا رو برای ما علیمان کرده همین انتخابهای زیبا ومتفاوتش هست. تو این دنیایی که آدمها مثل کله قند نسخه های کپی همن،متفاوت بودن انرژی عظیمی میخواد.به همین دلیله که به قول خودش علیمان تبدیل شده به یه ژانر!
همه ما دوستش داریم که بهش سر میزنیم،کاش بتونیم یه مقدار متفاوت بودن رو هم ازش یاد بگیریم.امید!

ناشناس گفت...

ناشناس دوم هستم
من خیال بد نکرده ام هنظورم از نزدیکان خواهری،مادری،برادری بوده!که بدینوسیله تشخیصم غلط ازآب بدرآمد.
ناشناس اول برای تادیب با سکوت اینجانب، 34کلمه بکاربرده اند بماند که تادیب بی سکوتشان با آن الفاظ ناهمگون چه خواهد شد.
بدور باد

ایلیا گفت...

آقا من حال می کنم وقتی کتاب می خونم زیر جاهایی که دوس دارم خط بکشم... همین
فک کنم این از اون چیز ها بود که باید زیرش خط کشید

ناشناس گفت...

Nashenase 4
Hamin alaan residaam inja.Va che keshfi bood barayaam!!
por az zogh,hayajan,va bahaneyi baraye jostejuhaye baadi.
Bishtaar doostdaram aya maaniash in nist?

m.o
from over sea