۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

عکسی برایت می‌رسد
که زیباست...
با ابروانی کمان...
و چشمانی نافذ...
که دل می‌برند

برای رسیدنش رنج می‌بری...
و همت خرج می‌کنی...
روزی...
که گرم است از شعله شوق‌ها...
در فرودگاه سینه‌‌ها...
که به پهنای امید سال‌هاست...
به استقبالش می‌شتابی

لب به سخن که می‌گشاید..
نه ابروان کمانی می‌ماند..
به چشمان نافذی..
به عکسی دل داده بودی...
که وجود خارجی ندارد

۱۳۸۷ بهمن ۹, چهارشنبه

بچه‌ها!
سه جور سه داریم: ث و سین و صاد
و چهاز جوز ز داریم: ذال و ز و ضاد و ظا

و سه نوع تو داریم:
۱ـ
توصیف تو سخت است و جز به ایهام ممکن نیست
توصیف من ممتنع است که جز به تو ممکن نیست

۲-
تو که نیستی کلام هست... شور نیست.. معنا نیست
تو که هستی شور هست... جرات ابراز کلام نیست

۳-
می شناسیم...
من همانم که دل داشتم برایت
و سرزبان بودم به تعریفت
و دست و پا داشتم به دنبالت
و حوصله داشتم به نازت
و احساس داشتم به بودنت
و بی‌خواب بودم به انتظارت
و جرأت ابراز داشتم برایت
و کلام داشتم به شورت
و معنی دار بود بودنم
که بودم به بودنت..

۴-
تو که می‌روی... دنیا روی دل می‌ماند
تو که هستی... دنیا از دل می‌رود
دنیابری یا دلبری؟ دل از کدام دو دنیایم می‌بری؟ از دنیایی که برایت تباه کردم؟ یا آنی که به شوقش به دنبالت آمدم؟

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

برای جنگ ۲۳ روزه

برایم نامه ای بفرست
و آن را چنین آغاز کن:
- به کسی که عمری را بیهوده گذراند!
- و هیچ ندانست!
- نفهمید که انسان ها برای چه غمگین-ند
- و از چه بابت شادمان و خرسند
- که با دیدن قصه ی عشقی نافرجام می گریند
- ولی بر بیچارگی بشر ابرو خم نمی کنند
- فرقی نمی گذارند میان گل-گونی صورتی و فرق خونین کودکی
- و همتی ندارند جز خرید چند کیلو بیشتر... یا چند متر افزون تر
- به کسی که از این انسان هاست
- و میان آنهاست
- و یکی از آنهاست

قبل‌تر:
برای جنگ ۳۳ روزه

۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه


عکس: حمیدرضا ... زمان: روزهای آخر

۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

حاجی مشق داره