۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

عکسی برایت می‌رسد
که زیباست...
با ابروانی کمان...
و چشمانی نافذ...
که دل می‌برند

برای رسیدنش رنج می‌بری...
و همت خرج می‌کنی...
روزی...
که گرم است از شعله شوق‌ها...
در فرودگاه سینه‌‌ها...
که به پهنای امید سال‌هاست...
به استقبالش می‌شتابی

لب به سخن که می‌گشاید..
نه ابروان کمانی می‌ماند..
به چشمان نافذی..
به عکسی دل داده بودی...
که وجود خارجی ندارد

هیچ نظری موجود نیست: