۱۳۸۶ بهمن ۱۵, دوشنبه


حتی اگر یک روز هم

من از قواعد دستورهای زبان... برای کشیدن نقش احساس بر بیان
و یا قواعد بازی‌های کثیف... مثل سلام کردن اجباری به یک سخیف
و از سنت‌های غریب و جفنگ ... مثل... توقف پشت چراغ قرمز ِ پُررنگ
یا از قواعد و رسوم بی فایده و لوس... رفتن به خواستگاری و درخواست عروس

خسته ام...

زندگی‌هامان... شده همگی لبه دار.... می‌گذرد ... لاجرم می‌گذرد.. و با گذرش خراش می‌دهدت.... لبه‌اش در گذر زمان و دیدن انفاس برخلاف قواعد اصطکاک، کُند که نه... تیز و لبه‌دارتر می‌شود...

خسته می‌کندت...
من از نوشتن‌های تکراری... حرف‌های صد من یک غاز... خسته‌ام.
از خودم که لباس‌ شده‌ام ... شده‌ام سترعورت برآنچه دیگران نمی‌پسندند... خسته‌ام
از خودم که آداب‌م... و نه خودم... خسته‌ام ...

پناه می‌آورم به روزی ... که جرأت معنا شود... که عشق باز بتازد... و تور روزمرگی‌ها را پاره کند...
آن روز ... نه کار تو را تعریف می‌کند... نه آدابت... نه لباست... نه وضع و مالت... نه درک... نه هوس و استعدادت... و نه حتی روشن-بینی‌ات...

آن روز... که بقدر یک روز هم بلند است... و بقدر یک روز هم طولانی‌ست..
زندگی خواهی کرد..
آن روز... برای بودن... زنده بودن کاری نداری...
جز اینکه که زیر نوازش امواج نور آفتاب بخوابی...
صدای گنجشکی در گوش راستت بشنوی...
ترنم باد را در گوش چپت مز-مزه کنی...
و با نوازش نسیم در موهایت بخندی...

یک روز بی‌همتا...
یک روز .. بدون برنامه‌های آینده...
یک روز ... بدون فردا...
یک روز برای عاشقی

که برای عاشقی همان یک روز هم کافی‌ست

۶ نظر:

ناشناس گفت...

chasbid in neveshte at, kheili sakhte residan be on yek rooz? kash mishod

ناشناس گفت...

قواعد دستورهای زبان را رعایت نمی کنیم، سنت‌های غریب و جفنگ را توجهی نمی دهیم، لباس آداب دیکته شده را برمی کنیم و "خستگی ناپذیر" و بی پروا از بودن خود بدون آداب پوشاننده هر روزه از نو زنده میشویم...
وه! چه یکه تاز، بی پروا وز طرب آکنده...
میشود هر روزی چنین؟
می شود...

ah گفت...

ostad khodet khodeto ro azad kon
azadit dasteh khodet hast
bezan biroon

ناشناس گفت...

اين نوشته‌تون حال و هواي بهارو داشت...مثل سرخوشي دم عيد كه مياد سراغ آدم...

ناشناس گفت...

اي بسوزه پدر بي عشقي.. آخه مرد .. زندگي بدون عشق هم شد زندگي؟

ناشناس گفت...

I love you