۱۳۸۵ تیر ۲۶, دوشنبه

هر چه می‌کنم دیگر "آن" نمی‌شود ... "آن" دم .. "آن" حس ... آن جان که از سینه بیرون می‌زد و اشکهایی که سر می‌خورد از ته کاسه چشم ... می‌جوشید و شوریش کام را می‌نواخت ... حالا که دیگر آن حس مرده است ... دیگر زیاد فرقی نمی‌کند چگونه و از چه راهی ... تو بگو ... آرامش کجاست؟ دردخواهی که گفته که برابر با خود‌آزاری‌ست؟ ... آیا شود که دمی آن دم باز رسد؟... خورشید دوباره گُر بگیرد؟ ... اژدهای جانم از بی‌حالتی درآید؟ ... گرمای تو دوباره بتابد؟ ... من باز با نوای داوود همدم شوم؟ ... دنیا خاک شود؟ ... کوه بماند و سنگ و صدای حزین داوود فقط ؟؟

۱ نظر:

ناشناس گفت...

آری شود...