به بهانه صدمين شمارهء جان
ای پنجرهء باز که بر من ميتابي!
و ای مهرِ جهان که بر من ميوزی!
دوست دارم قصه دلداگي را فاش گويم،
... تا بسوزد زبان الکنم
... و شعله گيرد حلق بستهام
ای همسايههای بيخبری!
و ای کلاغهای مجاورِ درختان بيثمری!
راز را هزار بار هم که فرياد کنم،
.... نميشنويد
و درد را هزار بار هم که جار زنم،
.... نميبينيد
ای نزديکتر به من از مادرم!
و ای جاریتر از خون در رگهايم!
برای حس غريب دوست داشتنم به تو،
.... بر خود رشک ميبرم
و برای دل نازک تو،
.... از خود ميترسم
صد شماره برايت خواندهام،
و هزاران حرف ديگرم را در گلو خوردهام
از آن ساعت که شاه بيت غزلم شدی
در خواهش نظرت،
.... بسته شد دهانم
و زير نفوذ چشمانت،
.... دفن شد کلامم
ای آنکه نيامدهای!
و ای آنکه نرفتهای!
صدها شمارهی ديگر برايت ميخوانم،
... تا به شماره افتد نفسم
و هزاران بار ديگر سلامت ميکنم،
... تا صبح برساندم
... و تا نور بسوزاندم
دم ظهر روز ۴شنبه، ۶ خرداد ۸۳
ای پنجرهء باز که بر من ميتابي!
و ای مهرِ جهان که بر من ميوزی!
دوست دارم قصه دلداگي را فاش گويم،
... تا بسوزد زبان الکنم
... و شعله گيرد حلق بستهام
ای همسايههای بيخبری!
و ای کلاغهای مجاورِ درختان بيثمری!
راز را هزار بار هم که فرياد کنم،
.... نميشنويد
و درد را هزار بار هم که جار زنم،
.... نميبينيد
ای نزديکتر به من از مادرم!
و ای جاریتر از خون در رگهايم!
برای حس غريب دوست داشتنم به تو،
.... بر خود رشک ميبرم
و برای دل نازک تو،
.... از خود ميترسم
صد شماره برايت خواندهام،
و هزاران حرف ديگرم را در گلو خوردهام
از آن ساعت که شاه بيت غزلم شدی
در خواهش نظرت،
.... بسته شد دهانم
و زير نفوذ چشمانت،
.... دفن شد کلامم
ای آنکه نيامدهای!
و ای آنکه نرفتهای!
صدها شمارهی ديگر برايت ميخوانم،
... تا به شماره افتد نفسم
و هزاران بار ديگر سلامت ميکنم،
... تا صبح برساندم
... و تا نور بسوزاندم
دم ظهر روز ۴شنبه، ۶ خرداد ۸۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر