نفحات
از روزمرگي به ورطه بطالت افتادم .... و از ترس آنکه روزهايم مانند شبهايم تاريك باشند و در خواب؛ روزها آنقدر از هرچه ديدم پرهيز کردم که رُهبانيت شد نام مستعارم ... خواستم نخواستن را، و ندانستم اين خود بزرگترين خواستن است .... و بيرمقترين گونهی ريا ...... و حتي پس از همهی انواع جديدالکشف بعد از انقلابش ... نوبرترين آن
اگر ناچار به انتخاب از ميان روزمرگي و يا عاطلی باشم، و شجاع برای شرکت درانتخابات [که اين روزها در کمتر کسی سراغ دارم] .... و نترس از انتخاب راهم ... و پذيرای اشتباهاتم ... باز به خاتمي و سرگشتگيام رأی ميدهم .... چرا که روزمرگي همان لينکيست که نميدهم و بطالت ننوشتن را بر آن رجحان دادهام ...
نگران نباش ... کلاهم با دستار سعدی علیهالرحمه به هم نميرود، که صد البته: به راه باديه رفتن به از نشستن باطل ... که راه رفتن در باديه همان در معرض نفحات* بودن است و خود را از خود نبريدن ...
یعني اينکه: اگر من با پَـر مينگاشتم،
مانند دانته شاهکار خلق ميکردم ...
واگر چون سهراب سپهری مأوايم قريهی چناران بود،
برايت از صدای پای آب ميگفتم ...
اگر صدای چلچله را شنيده بودم،
از صدای بييانسه* ذوق مرگ نميشدم و يا ... با اشعار سوزناك سلين-ديون* قـر در کمر ...
ای خدای آفريننده اِبـِل* و پلنگ و سوسمار و ياکريم و ميمون!
همين مرا بس نبود که از ديدن اين وحوش در شهر محروم شدهام که مرا به عقبوتهای ديگر چون هجر و بم مينوازی؟
خدايا! آيا ديدن شتر از تلويزيون ۲۹ اينچي پارس ِ برفك دار و زواردرفتهی خانهمان کسی را عارف کرده که من دوميشان باشم؟
ديدن آبشار تو بگو ليلا از ميانهی گرداب آن حس را برجان ميزد که همان آبشار در تکهای از فيلم بروس متعال*؟
خدايا! باران سربي شهرمان، گاهي هرچه ميکنم مرا بر سر شوق نميآورد .... دلم را باز نميکند ... که راه مالرو، گل ميشود به وقت باران ...
دريچه الهامت در برج و باروی پاساژ پايتخت و در جوار قمار بر سر شير يا خط مغازه مجاور کور شده است ...
آن نفحهها که اميدم دادی هر آن ميوزند ... و من پشت خروارها سيمان و نوتبوك و کاپوچينو و ژیوانشي* سنگر گرفتهام تا باد بوی تو را نياورد .... تا نه عقل يادت کند و نه جان .... تا بگويم که دركِ تو بر حس استوار است و در فکرتِ اگنوستيکها* نميگنجي ..... تا بگوييم هر چه چله نشستيم و اعتکاف کرديم و هرچه افطار کله پاچه خورديم در خوابمان نيامدی و رخ نگشودی ...
به باديه بايد که شد ...
و يا از روزمرگي بايد که حذر ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
کلمه و ترکيبهای تازه:
- اِن لِـربـِکم في ايّام ِ دَهرکـُم نـَفـَحاتٍ اَلا فـَـتعرّضوا لـَها / حديث نبوی
گـفت پيغـمبر که نفحـتهای حـق / انـــــدريــــــن ايـــــام میآرد ســـــبــــق
گوش وهـُش داريد اين اوقات را / در ربايــيـد ايـــن چنــيــن نــفـحـــات را
نفحـه آمد مرشـما را ديد و رفت / هرکه را ميخواست جان بخشيدو رفت
- Beyonce
- Celine Dion
- افلا ینظرون الي الابـِل کَيْفَ خُلِقـَت / غاشيه ۱۷
به شتر نمينگرند که چگونه آفريده شده؟
- Bruce Almighty / Jim Carrey
- Givenchy
- Agnostics
از روزمرگي به ورطه بطالت افتادم .... و از ترس آنکه روزهايم مانند شبهايم تاريك باشند و در خواب؛ روزها آنقدر از هرچه ديدم پرهيز کردم که رُهبانيت شد نام مستعارم ... خواستم نخواستن را، و ندانستم اين خود بزرگترين خواستن است .... و بيرمقترين گونهی ريا ...... و حتي پس از همهی انواع جديدالکشف بعد از انقلابش ... نوبرترين آن
اگر ناچار به انتخاب از ميان روزمرگي و يا عاطلی باشم، و شجاع برای شرکت درانتخابات [که اين روزها در کمتر کسی سراغ دارم] .... و نترس از انتخاب راهم ... و پذيرای اشتباهاتم ... باز به خاتمي و سرگشتگيام رأی ميدهم .... چرا که روزمرگي همان لينکيست که نميدهم و بطالت ننوشتن را بر آن رجحان دادهام ...
نگران نباش ... کلاهم با دستار سعدی علیهالرحمه به هم نميرود، که صد البته: به راه باديه رفتن به از نشستن باطل ... که راه رفتن در باديه همان در معرض نفحات* بودن است و خود را از خود نبريدن ...
یعني اينکه: اگر من با پَـر مينگاشتم،
مانند دانته شاهکار خلق ميکردم ...
واگر چون سهراب سپهری مأوايم قريهی چناران بود،
برايت از صدای پای آب ميگفتم ...
اگر صدای چلچله را شنيده بودم،
از صدای بييانسه* ذوق مرگ نميشدم و يا ... با اشعار سوزناك سلين-ديون* قـر در کمر ...
ای خدای آفريننده اِبـِل* و پلنگ و سوسمار و ياکريم و ميمون!
همين مرا بس نبود که از ديدن اين وحوش در شهر محروم شدهام که مرا به عقبوتهای ديگر چون هجر و بم مينوازی؟
خدايا! آيا ديدن شتر از تلويزيون ۲۹ اينچي پارس ِ برفك دار و زواردرفتهی خانهمان کسی را عارف کرده که من دوميشان باشم؟
ديدن آبشار تو بگو ليلا از ميانهی گرداب آن حس را برجان ميزد که همان آبشار در تکهای از فيلم بروس متعال*؟
خدايا! باران سربي شهرمان، گاهي هرچه ميکنم مرا بر سر شوق نميآورد .... دلم را باز نميکند ... که راه مالرو، گل ميشود به وقت باران ...
دريچه الهامت در برج و باروی پاساژ پايتخت و در جوار قمار بر سر شير يا خط مغازه مجاور کور شده است ...
آن نفحهها که اميدم دادی هر آن ميوزند ... و من پشت خروارها سيمان و نوتبوك و کاپوچينو و ژیوانشي* سنگر گرفتهام تا باد بوی تو را نياورد .... تا نه عقل يادت کند و نه جان .... تا بگويم که دركِ تو بر حس استوار است و در فکرتِ اگنوستيکها* نميگنجي ..... تا بگوييم هر چه چله نشستيم و اعتکاف کرديم و هرچه افطار کله پاچه خورديم در خوابمان نيامدی و رخ نگشودی ...
به باديه بايد که شد ...
و يا از روزمرگي بايد که حذر ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
کلمه و ترکيبهای تازه:
- اِن لِـربـِکم في ايّام ِ دَهرکـُم نـَفـَحاتٍ اَلا فـَـتعرّضوا لـَها / حديث نبوی
گـفت پيغـمبر که نفحـتهای حـق / انـــــدريــــــن ايـــــام میآرد ســـــبــــق
گوش وهـُش داريد اين اوقات را / در ربايــيـد ايـــن چنــيــن نــفـحـــات را
نفحـه آمد مرشـما را ديد و رفت / هرکه را ميخواست جان بخشيدو رفت
- Beyonce
- Celine Dion
- افلا ینظرون الي الابـِل کَيْفَ خُلِقـَت / غاشيه ۱۷
به شتر نمينگرند که چگونه آفريده شده؟
- Bruce Almighty / Jim Carrey
- Givenchy
- Agnostics
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر