۱۳۸۲ بهمن ۱, چهارشنبه

عرفان جوليا رابرتزی!

يك ساعت ونيم به قاعده يك بازی فوتبال با حميدرضا پشت تلفن گپ زديم ... از همه چيز ... از نگاه محي‌الدين به دعا گرفته ... تا قبض و بسط خواستگاری سنتي دربرابر معاشرت (date) منجر به ازدواج در روزگار ما ... از اهميت نزديکي پيست اسکي در انتخاب محل تحصيل گرفته ... تا تأثير لذايد حتي مشروع در تنازل بشر ... از تفاوت سيستم‌های پيچيده و انسانهای ساده مانند ژاپني‌ها[بيشتر] و آمريکايي‌ها[کمتر] در مقابل سيستم‌های ساده وانسانهای پيچيده مانند ايراني‌ها و اين روزها مخصوصا عراقي‌ها و لبناني‌ها و فلسطيني‌ها ... و به طبع پختگي بيشتر دخترهای دسته دوم در مقايسه .... ازاينکه همه کسان شجاعت تغيير و غلبه بر روزمرگي را ندارند ... و یا اينکه چگونه ميتوان خرق عادت را از سبکسری تمييز داد ... از اينکه من چه چيزها در اين چهار سال طلايي عمرم به بهای چه چيزها بدست آوردم/از دست داده‌ام ...

من باز به حميدرضا افتادم و به حرف ... نطقم باز شده بود ... حيف يکي از ما زن نيست که خيلي به هم مي‌آمديم ... مي‌دانم اين حرفم بد فهميده خواهد شد ... در مثل مناقشه نيست ... مي‌خواهم بگويم حالا که نگاه ميکنم هيچ يک از ملاکهای متعارف انتخاب همسر که جامعه‌ی ما بدانها مبتلاست و به من هم آموزش داده، اين ميان مهم نيست .... و مقدمه‌ای شد بر کشف چند باره اين حقيقت که آنچه من مي‌پسندم نه صورت است نه بدن .... و نه سواد يا پول ... و نه حتي افق‌های مشترك و نگاههای شبيه به هم به دنيا ... فقط و فقط ديد است ... ديد است و نوع نگاه و نه حتي خود نگاه .... جذبه برايم نه خط و خال است ... نه مال و منال و نه سن وسال .. فقط آن حس و آن حال است که از پس همه اين تظاهرات مي‌درخشد ... و چقدر يافتن اين گوهر در هر کس دشوار است ... کاش به آساني انتخاب Miss Universe و يا نفرات اول کنکور سراسری بود ... کاش فرمول داشت ... ديروز اين جمله را از جوليا رابرتز خواندم و حظ بردم: ازدواج بين دو انسان است نه بين دو شغل ... به اين مي‌گويند عرفان به زبان جوليا رابرتز!

هیچ نظری موجود نیست: