زندگي
اه چه تلخي
از وقـتي شيـرينـي خندهاش را از من دریـغ کـردی
اه چه سـردی
از وقـتي دستـش را از دستم بيرون کشـيدی
اه چه بي رنـگي
از وقـتي چهرهاش ديـگر درخانه چشـمم نميگردد
اه چه بي رمقـي
از وقـتي مخمل نفـسش پره گوش دگری را مینوازد
میدانی نامه مثـل سـلام اسـت، ميشـود نداد ... اما جواب نامه "نداده ات" را معطل کردن کار من نیـست ....
پرسـيده بودی که خوبم؟ بازهم به دروغ ميگويم که خوبم، و باز هم ایـن تکه نامه را برايت نمیفرسـتم ... حالا که در زندگيت ديگر رنگ سبزمن نيست، نميخواهم رنگ سياهم راهم ببـينی ... به دروغ و بيپروا باز هم برايت مينويسم که خوبم و همه چيز روبراست ....
نميدانم تا کي ميتوان دروغ گفت .... شايد اين بازی من است که تا لحظه ديدار دوباره تو، آنقـدر خودم را ذله کنم که اگـر بار ديـگری ديدمت نگـذارم که بروی ... اما ميدانم که نه بار ديـگری درکارست و نه من ميتوانم سّـد راهت شوم
اه چه تلخي
از وقـتي شيـرينـي خندهاش را از من دریـغ کـردی
اه چه سـردی
از وقـتي دستـش را از دستم بيرون کشـيدی
اه چه بي رنـگي
از وقـتي چهرهاش ديـگر درخانه چشـمم نميگردد
اه چه بي رمقـي
از وقـتي مخمل نفـسش پره گوش دگری را مینوازد
میدانی نامه مثـل سـلام اسـت، ميشـود نداد ... اما جواب نامه "نداده ات" را معطل کردن کار من نیـست ....
پرسـيده بودی که خوبم؟ بازهم به دروغ ميگويم که خوبم، و باز هم ایـن تکه نامه را برايت نمیفرسـتم ... حالا که در زندگيت ديگر رنگ سبزمن نيست، نميخواهم رنگ سياهم راهم ببـينی ... به دروغ و بيپروا باز هم برايت مينويسم که خوبم و همه چيز روبراست ....
نميدانم تا کي ميتوان دروغ گفت .... شايد اين بازی من است که تا لحظه ديدار دوباره تو، آنقـدر خودم را ذله کنم که اگـر بار ديـگری ديدمت نگـذارم که بروی ... اما ميدانم که نه بار ديـگری درکارست و نه من ميتوانم سّـد راهت شوم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر