۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

تو آفتابی..
و مثل هر روز از شرق می تابی

و سیالی..
که مثل نسیم به دهلیز غربی قلبم ورود می کنی
از چشمانم می گذری...
و به رویم لبخند می زنی...
و از منافذ حس ام رد می شوی...

تو مثل آفتاب در روزهایم هستی
و چون مهتاب در شب هایم می باری

گیاه دل من در کشتزار بودنت می روید
در هر لحظه برای تو غنچه ی طلب می گشاید
و هر روز برای من میوه شیرین قرار بار می دهد

۳ نظر:

فلورا گفت...

بی دلی بسیار زیبایی بود
بنده ی او لحظات سرشاری هستم که منجر به چنین بی دلی زیبایی میشه

زنبق دره گفت...

یک پستی نوشته بودید در مورد سیزده ژانویه اما می بینم که اینجا نیست!
حذف شده؟
می خواستم بپرسم نکند گوجهء شما دنیا آمده که حالتان خوب است؟ یعنی خوب تر از بعضی وقت ها!؟

مدادرنگی گفت...

خوشبحال حال این واژه های اسیر

...
زیبا بود