۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

نباید از درخت پرسید چرا قامت افراخته
و از برگ بازخواست کرد که چرا سبز شده
و از رود گزارش خواست که چرا جاری ست
و از دریا بازجویی کرد که چرا آرام است و عمیق
و از باد استعلام کرد که چرا وزیده
و از باران پرس و جو کرد چرا لطیف شده
و از گندم سند خواست که چرا روییده
و از میوه کسب اطلاع کرد چرا طعم دارد
و از خاک سئوال کرد چرا سرد است و خاموش
و از من پرسید چرا تو را عاشقانه می‌خواهم

۲ نظر:

ناشناس گفت...

بي پرسش و سئوال
بي كسب اطلاع و استعلام
بي بازجويي و بازخواست
بي گزارش و سند
خودش را به درختِ قامت افراخته اَت ، آويخت
وقتي جان مي كَند وصيت كرد:
تو هم نپرس چرا؟

اعظم گفت...

آری فقط خودش میآید بی هیچ دلیلی ! بی هیچ دلیلی !