رمضان نزدیک است...
به تقویم اصالتها یک سال که نه یک عمر میچرخم... در هیاهوی خواستنها... خواهشها.... لغزشها... کمآوردنها... بریدنها... دست و پا زدنها... سِحر شدنها.... زایل و خستهشدنها... لاعلاجیها... سرسپردگیهای اعتباری... فرارهای از خود.... میچرخم... میگردم.... کم میآورم... میلغزم.. دست و پا میزنم... مسحور خط و خال و مال و خواهشها میشوم... از خود میبرم... خسته میشوم تا رمضان باز برسد و مرا به آرامشِ خود باز رساند......
الباقی
به تقویم اصالتها یک سال که نه یک عمر میچرخم... در هیاهوی خواستنها... خواهشها.... لغزشها... کمآوردنها... بریدنها... دست و پا زدنها... سِحر شدنها.... زایل و خستهشدنها... لاعلاجیها... سرسپردگیهای اعتباری... فرارهای از خود.... میچرخم... میگردم.... کم میآورم... میلغزم.. دست و پا میزنم... مسحور خط و خال و مال و خواهشها میشوم... از خود میبرم... خسته میشوم تا رمضان باز برسد و مرا به آرامشِ خود باز رساند......
الباقی
۱ نظر:
و رمضان چه دور است... خيلي دور
هنوز محرم است و عصر تاسوعا
و چه مي شد ... اگر فردا، عاشورا، قصه اي ديگر داشت
آن وقت تا خود رمضان، پاي برهنه دوان دوان مي آمدم و...
رمضان چقدر نزديك بود ...خيلي نزديك
ارسال یک نظر