ادای دين
رمضان سالي يک بار مرا با سحر آشتي ميدهد ... سهم مرا از باران صبحگاهي زياده و از باد صبا پر ميخواهد .... ظرف تنم را سبک، جانم را با غروب آفتاب خيره ... و با طلوع آن زنده ميکند....
رمضان حتي بيش از نوروز زندگيام را به طبيعت گره ميزند .... با سحر بيدارم ميکند ... و با غروب آفتاب شروع شب را برايم معنا ... تراز ميکند روز و شب را، که هريک به قاعده لطيفند و لازم .... روزمرگيهايم را در پای خرق عادات قربان ميکند.... خوردن و راه رفتن و خنديدن و گريستن را جهت ميدهد .... و از آنچه به سادگي چرخه زندگيست؛ به اعتبار نيتِ من، تقرب ميآفريند ...
رمضان در من جرأت ميزايد ... هر ساله برايم جسارتِ خودباوری ... تهورِِ تغيير .... شهامتِ نوخواستگي به سوغات ميآورد..... شکستِ عادات روزانه را ممکن ميکند .... بهانه برای بيداری به وقت خواب ... و آرامش به وقت شتاب بدستم ميدهد ....
رمضان برايم هدف ميسازد ... راه باز ميکند ... مرا به فرياد آنچه هستم و باور دارم ميرساند ... مرا با خودِ خود آشتي ميدهد ... و از کشاکش روحم با آنچه محيط بر آن محاط کرده ميرهاند ...
رمضان قدرت ميآفريند ... قدرت نخواستن ... قدرت بريدن ... قدرت اعتماد به خود ... قدرت امتحان دوباره .. و باور توانستن
رمضان نشانهی کنار جادهی زندگيست ... روزگار چرخ ميخورد ... و رمضان خود را به خودم باز ميرساند .... به تقويم اصالتها يک سال که نه يک عمر ميچرخم ... در هياهوی خواستنها ... خواهشها .... لغزشها ... کمآوردنها ... بريدنها ... دست و پا زدنها ... سِحر شدنها .... زايل و خستهشدنها ... لاعلاجيها ... سرسپردگيهای اعتباری ... فرارهای از خود .... ميچرخم ... ميگردم .... کم ميآورم ... ميلغزم .. دست و پا ميزنم ... مسحور خط و خال و مال و خواهشها ميشوم ... از خود ميبرم ... خسته ميشوم تا رمضان باز برسد و مرا به آرامشِ خود باز رساند ...
رمضان فرصت است ... فرصت برای همه چيز ... فرصت برای درک لايههای پنهاني جان ... فرصت برای کشف لحظات عمری که چون ابر در گذرند ... رد مظاهر ... رسوب اصالتها ... ظواهر در گذرند ... رمضان باطنساز است ..
رمضان سالي يک بار مرا با سحر آشتي ميدهد ... سهم مرا از باران صبحگاهي زياده و از باد صبا پر ميخواهد .... ظرف تنم را سبک، جانم را با غروب آفتاب خيره ... و با طلوع آن زنده ميکند....
رمضان حتي بيش از نوروز زندگيام را به طبيعت گره ميزند .... با سحر بيدارم ميکند ... و با غروب آفتاب شروع شب را برايم معنا ... تراز ميکند روز و شب را، که هريک به قاعده لطيفند و لازم .... روزمرگيهايم را در پای خرق عادات قربان ميکند.... خوردن و راه رفتن و خنديدن و گريستن را جهت ميدهد .... و از آنچه به سادگي چرخه زندگيست؛ به اعتبار نيتِ من، تقرب ميآفريند ...
رمضان در من جرأت ميزايد ... هر ساله برايم جسارتِ خودباوری ... تهورِِ تغيير .... شهامتِ نوخواستگي به سوغات ميآورد..... شکستِ عادات روزانه را ممکن ميکند .... بهانه برای بيداری به وقت خواب ... و آرامش به وقت شتاب بدستم ميدهد ....
رمضان برايم هدف ميسازد ... راه باز ميکند ... مرا به فرياد آنچه هستم و باور دارم ميرساند ... مرا با خودِ خود آشتي ميدهد ... و از کشاکش روحم با آنچه محيط بر آن محاط کرده ميرهاند ...
رمضان قدرت ميآفريند ... قدرت نخواستن ... قدرت بريدن ... قدرت اعتماد به خود ... قدرت امتحان دوباره .. و باور توانستن
رمضان نشانهی کنار جادهی زندگيست ... روزگار چرخ ميخورد ... و رمضان خود را به خودم باز ميرساند .... به تقويم اصالتها يک سال که نه يک عمر ميچرخم ... در هياهوی خواستنها ... خواهشها .... لغزشها ... کمآوردنها ... بريدنها ... دست و پا زدنها ... سِحر شدنها .... زايل و خستهشدنها ... لاعلاجيها ... سرسپردگيهای اعتباری ... فرارهای از خود .... ميچرخم ... ميگردم .... کم ميآورم ... ميلغزم .. دست و پا ميزنم ... مسحور خط و خال و مال و خواهشها ميشوم ... از خود ميبرم ... خسته ميشوم تا رمضان باز برسد و مرا به آرامشِ خود باز رساند ...
رمضان فرصت است ... فرصت برای همه چيز ... فرصت برای درک لايههای پنهاني جان ... فرصت برای کشف لحظات عمری که چون ابر در گذرند ... رد مظاهر ... رسوب اصالتها ... ظواهر در گذرند ... رمضان باطنساز است ..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر