۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

هنوز دستش بند است... چند روز پیش هم که دیدمش همانطور بود... گره زده بود به زندگی‌اش.. درست مثل سوسن تسلیمی که در طلسم لباس سفید عروسی را بعد از سال‌ها در نیاورده.. انگار این تلاش برای یک اوج.. این شب عروسی... تمام نمی‌شود... و به آخر نمی‌رسد... زندگی مانده در جا... آن سحر که نزدیک است نمی‌رسد...

۳ نظر:

فلورا گفت...

بیش از هزار بار
بانگ درای قافله ی آفتاب را
مشت درشت راهزن شب شکسته است
از پشت میله های قفس
من به این امید
تنها به این امید
نفس میکشم هنوز
کز عمق این سیاهی جانکاه
ناگهان فریاد سردهم
شب شکسته است...

ناشناس گفت...

شما هنوز بنديد به قصه نوكر كه سالهاست در گوشتان عروس گمشده را عروس فراري مي خواند.
اگر عزم آزادي است ، تالار آيينه اي است كه آيينه شكن مي خواهد


و بدانيد سحر وعده نيكويي نيست
سوغات سحر براي آزادگر و از بند رسته، آتش است كه مي سوزاند

طلسم را بايد تا آخر ديد
تاجايي كه خانه در آتش است و سوسن تسليمي هنوز سردش است
و تا جايي كه جمشيد مشايخي مي گويد :داري به جاي هر دومان تصميم ميگري ...

****
عجيب است كه بندها را مي بينيد و رخت هاي خودتان را كه روي بندها پهن كرده ايد نمي بينيد.

ناشناس گفت...

ناشناس 2
این عزیز ناشناس اول به گمانم تلخیهای رسیدن به آزادی رو بعد از انقلاب باگوشت و پوستش لمس کرده،خیلی ها چند سالی که از انقلاب گذشت به همین یاسی رسیدن که حالا ما رسیدیم ولی چون نمیشد قدمهای رفته رو برگشت بنابر این سیاست زده شدن.
عزیز من ،این تقدیر بشره که با ظلم مبارزه کنه برای وضع بهتر تلاش کنه،برای رسیدن به سپیده دم آزادی سر از پانشناسه ،اگر قرار بوداین تلاشها رو هم از انسانهای امروز بگیریم با توجه به تغییر ماهیتی که بشر در این 50 ساله اخیر داده دیگه از ماهیت انسان جز اعمال غریزیش چیزی باقی میمونه؟
بهتر نیست به جای انگ زدن به همدیگه (همون اشتباهاتی که پدرانمون بعد از انقلاب مرتکب شدن)نقاط ضعف و قوت جامعه مون رو بهتر بشناسیم تا در صورت باز شدن دریچه ای به صبح دوباره در کمتر از 30 سال به چاه شغاد نیفتیم.
بندهایی هم که پهن شده میراث شخصی پدران این قوم رذل نبوده ،میراث بشری تمام انسانهای آزاده روی زمینه که بدلیل همین منفی بینی ها و کنار کشیدن ها بدست این قوم کثیف مصادره شده!
کاش میشد علیمان هم ازین سکوت دست برداره و این بحث رو ادامه بده!