گاهی میگویم به تلافی دلهای شکسته دلم را شکستی... گاهی میگویم بیخیال... حکمتی بوده لابد که صدای قنوتم را نشنیدی... زندگی که گس میشود با حلوا حلوا نمیشود شیرینش که کرد... در راه دیگر نه فکر رد کردن آخرین ثانیههای چراغ سبز رو به موتی... نه اصراری به رسیدن و فرار از میان جمعیت آهنپارههای دودی داری... عاجز میشوی.. و باز برای هزارمین بار تکرار میکنی که من دست و پا بستهام... حیلتی ندارم.... باور نداری؟ تباهی این همه عمر شاهدش... و هجرانی این همه حس باعثش.... گاهی هم یادت میرود این سخنهای درونی... و این کلامهای بیصدای با خودی... و زیر لب زمزمه میکنی: لعنت بر من! و لعنت بر بیعرضگیهای من!
۱۳۸۷ اسفند ۴, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
يا رب كجاست محرم رازى كه يك زمان
دل شرح آن دهد كه چه گفت و چها شنيد
...
کاش میشد فراموش کرد..یو وقتایی دلم میخواست فراموشی بگیرم.ولی بازم میگنم نه نه.من زنده ام به یادش ولی بازم از دسته خودم لجم میگیره هااااااا.خیلی.
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد ...
salam, ma har bar omadim inja coment bezarim nashod baski kharejakie.. emtahan mikonim baz..
ارسال یک نظر