نمیدونم بخاطر دیدن چن تا عکس رو اینترنت بود یا شایدم گپ نیمساعته با دوستی که ۱۵ سال پیش باهم همکار بودیم و یا دم غروبی افتادن دوزاریم که امروز روز آخر ماه رمضونه ... نمیدونم شایدم همه اینا باهم ... یه جورایی کم اْوردم ... راستش اصلن دلم نمیخواس اینارو اینجا بنویسم .. چون یا باید آدم واضح حرفشو بزنه که خوب بعدش کلی پشیمونی مییاره ... یا بایستی خیلی بزنه جاده خاکی و کلی چرند به هم ببافه که هیچ کسی ازش سر درنیاره ... من بیشتر میزنم جاده خاکی این جور موقعها .. ولی این دفه نمیدونم چرا ولی دلم خواس نصفه نیمه هم که شده بنویسم حالمو ...
ٱفتاب که داشت مییومد پایین حسابی به هم ریخته بودم ... بعدش دیدم آره راستی راستی که خیلی کم اوردم .. این سهتا قصه باهم تو یه روز که اتفاق مییوفتن انگار میخوان یه چیزی رو خرفهمت کنن ... که عوضی! باختی .. اونم نه فقط تو یه میدوون ... همه میدوونا را وا دادی ... تو هم از نظر احساسی واموندهای ... هم تو کار و پول درآوردن .. و هم دیگه خودت هم میدونی که مثل قدیمترا صاف و شفاف نیستی ... آخه بدبخت! .. همه شایدم یکی از اینا رو بدن ولی فقط واسه اینکه باقی اونهارو حفظ کنن .. مالخود کنن ... نه اینکه مثل تو توی هرسه تاش بُز بیاری ...
اون عکسا یادم اینداخت کجابودم و حالا کجام ... چقد .. اصلن بیخیال ... از دوستای ۱۵ سال پیش که سراغ گرفتم دیدم ایول هرکدوم یلی شدن واسه خودشون .. بعضییاشون اونقده معروف و مهم شدن که اسمشون رو همه میشناسن .... خداییش خوشحال شدم واسه همشون ... ولی بازهم خداییش اون موقع من اگه سرنبودم ازشون همقدشون که بودم ... این یعنی من از نقطه شروع بالاتری نسبت به اونا کلی پس رفتم... راستییتش عیب کار من زیاده .. کمهمتی یکیشه ... شاید اسم بهترش بیعرضگی باشه ... به قول یکی از دوستان هرکاری عرضه میخواد ... از اون ورم تازه متوجه شدم که این ماه رمضون هم تموم شد .. خیلی دلم میخواس فردا عید نمیشد ... یه جورایی بازم میشد جبران مافات کرد .. ولی حیف که آدم گیجه ... دیر به خودش مییاد ...
اصلن نمیدونم چرا دارم اینارو اینجا مینویسم .. به کسی چه مربوطه؟ ولی خوب شاید یه خیری توش هست .. این تیکه آخرش رو نمیدونم چطوری تموم کنم ... ولی وقتی آدم از همه جا میبره تازه انگار گوشی مییاد دستش که چقده بیدست و پاس .. که چقده هیچکارس .. انگار اینجور ضربهها لازمه تا اون صدای "حیلت رها کن ..." تو گوشت بپیچه ... آدم مستأصل که میشه .. خوب که میپیچه تازه یه دریچهی نو که هیچ وقت بهش توجهی نداشته واسش باز میشه .. یه حسی بهش میگه نترس من اینجام .. هواتو دارم ...
این حالگیری اساسی امروز اینگار میارزید به این تیکه آخرش .. یه خورده دل آدم قرص میشه .. گوششو تیز میکنه واسه صداهایی که همیشه هستن ولی حوصله شنیدنشون رو نداریم ... صداهای که موندگارن .. که میگن: "حیلت رها کن .. " که میگن: "نترس من اینجام ... هواتو دارم ...."
ٱفتاب که داشت مییومد پایین حسابی به هم ریخته بودم ... بعدش دیدم آره راستی راستی که خیلی کم اوردم .. این سهتا قصه باهم تو یه روز که اتفاق مییوفتن انگار میخوان یه چیزی رو خرفهمت کنن ... که عوضی! باختی .. اونم نه فقط تو یه میدوون ... همه میدوونا را وا دادی ... تو هم از نظر احساسی واموندهای ... هم تو کار و پول درآوردن .. و هم دیگه خودت هم میدونی که مثل قدیمترا صاف و شفاف نیستی ... آخه بدبخت! .. همه شایدم یکی از اینا رو بدن ولی فقط واسه اینکه باقی اونهارو حفظ کنن .. مالخود کنن ... نه اینکه مثل تو توی هرسه تاش بُز بیاری ...
اون عکسا یادم اینداخت کجابودم و حالا کجام ... چقد .. اصلن بیخیال ... از دوستای ۱۵ سال پیش که سراغ گرفتم دیدم ایول هرکدوم یلی شدن واسه خودشون .. بعضییاشون اونقده معروف و مهم شدن که اسمشون رو همه میشناسن .... خداییش خوشحال شدم واسه همشون ... ولی بازهم خداییش اون موقع من اگه سرنبودم ازشون همقدشون که بودم ... این یعنی من از نقطه شروع بالاتری نسبت به اونا کلی پس رفتم... راستییتش عیب کار من زیاده .. کمهمتی یکیشه ... شاید اسم بهترش بیعرضگی باشه ... به قول یکی از دوستان هرکاری عرضه میخواد ... از اون ورم تازه متوجه شدم که این ماه رمضون هم تموم شد .. خیلی دلم میخواس فردا عید نمیشد ... یه جورایی بازم میشد جبران مافات کرد .. ولی حیف که آدم گیجه ... دیر به خودش مییاد ...
اصلن نمیدونم چرا دارم اینارو اینجا مینویسم .. به کسی چه مربوطه؟ ولی خوب شاید یه خیری توش هست .. این تیکه آخرش رو نمیدونم چطوری تموم کنم ... ولی وقتی آدم از همه جا میبره تازه انگار گوشی مییاد دستش که چقده بیدست و پاس .. که چقده هیچکارس .. انگار اینجور ضربهها لازمه تا اون صدای "حیلت رها کن ..." تو گوشت بپیچه ... آدم مستأصل که میشه .. خوب که میپیچه تازه یه دریچهی نو که هیچ وقت بهش توجهی نداشته واسش باز میشه .. یه حسی بهش میگه نترس من اینجام .. هواتو دارم ...
این حالگیری اساسی امروز اینگار میارزید به این تیکه آخرش .. یه خورده دل آدم قرص میشه .. گوششو تیز میکنه واسه صداهایی که همیشه هستن ولی حوصله شنیدنشون رو نداریم ... صداهای که موندگارن .. که میگن: "حیلت رها کن .. " که میگن: "نترس من اینجام ... هواتو دارم ...."
۱ نظر:
شک نکنیم... تنها خودش هوامون رو داره، بازنده ای وجود نداره از دید او
ارسال یک نظر