میگویند بیغیرتی... مگر میشود: مثلث عشقی با یک روح؟ و تلاقی احساس با یک گور؟
مگر عشق از جنس پرواز نیست؟ پس چه کسی به پریدن نزدیکتر از یک روح؟ و جوهره دلداگی به خاموشی و صبر.. و چه مقامی صبورتر از خاک سرد؟
عشق... تپنده است و مواج..... مثل موهای مجعد تو که تاب میخورند... در بادهای سالهای دور ... هی میوزند... هی دل میبرند....
عشق درست مثل هفت است... درست مثل سال یادگاری تو... که ۷۷ است و سخت از یاد میرود....
عشق همان جریان گرم چشمهای توست... که پر میشدند از دیدن گرمی روی دوست...
عشق گرمای زندگی بخش عمرماست... تا وقتی که خون به رگهای ما میتابید...
عشق چوب یک دوی امدادی ست... دست به دست .. میرسد آخر خط... وقتی که قلب مجروح تو از تلاطم افتاد... چوب امدادی جان تو در امتداد افق... باز هم دوید...
دوستت دارم...
ای یاد همیشه زنده...
و ای سرد از دست رفته
۲ نظر:
چه تعبير قشنگي، چوب دوي امدادي...
خيلي اين نوشتهتون خوب بود...
غمگین و زیبا . مثل همیشه
ارسال یک نظر