۱۳۸۶ آذر ۲۰, سه‌شنبه

پشک انداخته‌ام و
اسطرلاب نگه داشته‌ام
سالهاست که روزها را شمرده‌ام
وشب‌ها را اندازه کرده‌ام
مدت‌هاست که منتظر مانده‌ام
و دم‌هاست که مسکوت...
مبهوت...
گاهی آرام ...
وبسیار زیاد.. اوقاتی ملتهب ...
به انتظار این آن ... از این دم... از این روز نشسته‌ام...
به گواهی اسطرلاب‌ دل‌تنگی‌هایم
و به استناد تمام معادلات‌ دل‌بستگی‌هایم
و به تنقیذ هرآنچه انسان ز روز نخست آموخت
و یا نتوانست و نیاموخت ...ولی برایش سّری ساخت


هیچ روزی.. و هیچ لحظه‌ای...
و هیچ دمی... و هیچ ساعتی

و هیچ آنی... و هیچ موقعی ...

از این روز... و این دم

و این آن که من در برابرتوام
برای عاشقی....
برای عاشقی....
و برای دل دادن
و برای دل دادن
و برای رستاخیز دل بستگی‌ها
و شکوفه کردن دل باختگی‌ها

خدا روزی بهتر و دمی زیباتر ..

نیافریده است!!

بیا تا امروز که شاهدش خود خداست
روز نخست آفرینش‌مان باشد

و خدایی که شاهد مثالش خود تویی
به خلق روزی...
که در دمی از ساعات آن
من عاشق تو شدم

به خود بگوید:
تبریک

که آفریدنی نبود ...
بهتر از تو
و بهتر از این آن
و بهتر از من

تویی که در این آن
از آن ِ منی!!

۲ نظر:

ah گفت...

ay jaaaan
che khuuub, che govara

ناشناس گفت...

oooooooooooohhhh......ino dige chi darin begin?!