۱۳۸۶ تیر ۳۰, شنبه

می خواستم که جاودانه شوم
زمین صورتم را می کارم
با گندم های طلایی ... و یونجه های سبز

باد خزان که می رسد
تابستانی ترین سال گرم هم تمام می شود

گندم های طلا خوشه می کنند
و یونجه های قد کشیده بر زمین می خوابند

صورتم شکل دیگری می گیرد
و جاودانه گی یم باز می شود
سئوال سخت امتحان قبل از خواب

شنیده ام آن دورها
پشت هرچه زمین است
و پشت هر چه تمنا ست
و آخر هرچه یونجه زار و سبزه زار است
آنجا که ارض دیگر تمام ِ تمام می شود
و برای رخ کردن قمر اهله ای باقی نمی ماند

ابدیت گندم ها را همیشه ی همیشه طلا
و یونجه ها را همیشه تا ابد سبز
و صورت ها را همیشه جوان
و دغدغه ها را همیشه تمام شده
و ترس ها را همیشه بی معنی
و خوشی ها را همیشه مدام
و تن ها را همیشه سقم و سلام
و عشق ها را همیشه در آغاز
و تو را همیشه برایم ماندگار
نگه می دارد

از اینجا تا به بهشت ابدیت
شنیده ام که می گفتند:
یک گام زیاد است
و یک لحظه برای رسیدن کافی ست

بی نهایت شد صبر من
تمام کی می شود آخر این زجر بی شروع
و این ترس بدتر از خود حادثه

کی می رسد آن لحظه ابدی؟
که تو با منی..
برای ساعتی که ثانیه شمار ندارد
و روزی که غروب ندارد
و فکری که مغشوش نیست
و حسی که باور کردنی ست
و حالی که نیامده شوق است
.. و نرسیده بزم است
... و برایش همه ی این همه انتظار
حق است

کی می رسد پس؟
آن لحظه ی ابدی

به این سئوال که می رسم
باز هم جاودانگی دیوانه ترم می کند
دست برمی دارم از فکر
و ثبت می خواهم این لحظه نرسیده به ابد را
قلم برای نوشتن نیست..
برای نیشتر زدن است
و هر قدر هم که تیز باشد قلم
باز قلم تراش حاجت است
تا آنجا که دیگر چیزی نماند برای نوشتن
و جانی در قید نباشد برای نیشتر زدن

از تو می پرسم؟
آیا هیچ قلمی برای تراش باقی مانده؟
و یا جوهری برای صدا زدن؟

کاش همه نمازهایم؛ قضای نماز صبح تو بود
که صدایت جوهر داشت
که همسایه را از لذت بی خوابی سحر مست می کرد

برای ابدیتی که من مست آن شده ام
نه لحظه ای سفر لازم است
نه آنی دل سپردن نیاز

یک نیشتر می خواهد و
یک جوهر...

که به صدای مرده ام
جان دهد
و به قلب ایستاده ام
فواره ی خون هدیه کند

۳ نظر:

ناشناس گفت...

ننوشتی-ننوشتی- ولی وقتی نوشتی چی نوشتی

ah گفت...

On the last day
Carry me away
Our sweet fairly tales

Patronize me
With drops of passion
With warm lights of trust

Kiss me deeply
With the wine of ecstasy

Stretch my cells away
Of
The dark blue of sorrow
The insanity in tomorrow


On the last day
Wash me away
To the origin
To the non sense meanings
To the streams

ناشناس گفت...

بد نیست یه جوك راجع به این فضولهای شاعر هم تو وبلوگت بنویسی ...خیلی باید خنده دار باشه...آدم فضول باشه اونوقت معر هم بگه