۱۳۸۶ اردیبهشت ۵, چهارشنبه




بذار پس برای تو هم بگم.. که چرا نمی‌خواستم بنویسم...

انگار این چند نوشته آخر برایم شده بود یک جور تعهد به مثبت ‌اندیشی... به اینکه نخوام خودم را در حالی غیر از آنچه دوست داشتم بهش دچار بشم ببینم... غیر از خندان بودن... شکیب بودن... بزرگ بودن...

هستن و بودن آدم‌هایی که فقط از روزهای خوبشون برای ما نوشتن... از امید گفتن.. در حالی که بوده روزهایی که خوش نبودن یا حس به زندگی نداشتن...

به سفارش دوستی گفت بنویسم: این روزها خندانم ولی هزینه‌ش برایم خیلی بالاست..

----
تتمه: این یادم آمد سر صبی؛ تولد صدسالگی سهراب

۵ نظر:

ah گفت...

be ghole weblog sibil tala:
صادق هدايت اگر وبلاگ داشت خودش را نمی کشت.

ناشناس گفت...

هر روز صبح
با طلوع خورشيد دويدن را آغاز می کنیم، چه بهتر ک خندان! حتی شده تصنعی
شاد هم بنوسیم
نوشتن شادی ها و به مسخره گرفتن غصه ها،گاهی خودش شادی آفرین میشه، حتی اگه منجر به هزینه!!! باشه:)

ناشناس گفت...

این نوشته ناشناس رو برات نیلوفرانه نوشته که بلد نبوده اسمش رو بنویسه.

ناشناس گفت...

اینم خودم برات می نویسم:
آرزو می کنم حتی اگر هزینه می دی بازهم شاد باشی و بخندی و نوشته هات شادی آفرین باشه.
با اون نوشته ات درباره سهراب هم خیلی موافقم.

ناشناس گفت...

گاهی می ری خرید علیمان..یه چیزی به چشمت می خوره توی بازار که خیلی قشنگه.. هزینه اش زیاده.. بیش از توان تو..اما به خاطر دل خودت یا دل بقیه هم که شده می خری و باهش به خودت یا به بقیه پز می دی..
گاهی وقتها هم هست توی زندگی که می ری خرید..و اون قدر ته چاه خودت غرقی که چشمت چیزی رو نمی بینه.. هرچند آرزو داشته باشی ای کاش ته چاه نبودی و تمام زندگی ات رو برای خرید فانتزی ترین و بی خود ترین شادی دنیا خرج می کردی.