کجا رفت آن اوج بامدادی نوازشت.. که وقتهایی نه زیاد دور و نه زیاد نزدیک... از دهلیزهای دلبری سراغ میگرفت... و نشانی پسکوچههای دلبندی را از بر داشت؟
کجاست آن نفس آبادگر جانت... که رفت.... و گفت باز میگردم... و قسم داد ... تا شبی دیگر که... آفتاب تلاش تو دامن کشیده باشد... و نوبه چیدن دل رسیده باشد... باز آید؟
کجاست آن نفس آبادگر جانت... که رفت.... و گفت باز میگردم... و قسم داد ... تا شبی دیگر که... آفتاب تلاش تو دامن کشیده باشد... و نوبه چیدن دل رسیده باشد... باز آید؟
۳ نظر:
بهره بردییییییییییییم!!!!!!!!!!!تشریف بیاورید!!شب خوش
you may need to run for your red baloon or your dandelion
تو کجایی؟
در گشتره ی بی مرز این جهان تو کجایی؟
من
در دورترین جای جهان ایستاده ام
کنار تو..
ارسال یک نظر