۱۳۸۵ بهمن ۲۰, جمعه

یکی بود یکی نبود .. دو برادر بودن به اسمای حافام و سادال.. حافام یه ۸ سالی بزرگتر از سادال بود و کارشو که ساخت قلم از نی‌های لب مرداب بود خیلی دوست داشت.. قلم‌هایی که حافام درست می‌کردن تو شهرهای اطراف معروف بودن.. قلم‌هایی که با دقت تراش خورده بودن و لبه‌شون اونقدر تیز بود که می‌شد باهاش دو نقطه چسبیده حرف قاف رو مثل تیغ نصف کرد... سادال اما کارشو که حفر قنات بود اصلا دوست نداشت.. سادال فکر می‌کرد باید کار مهمی تو زندگیش بکنه... اگه قنات هم می‌خواد بکنه باید اونقدر قناتش بزرگ باشه که بشه رشته قناتهای جهان ... از میون کویرها رد بشه ... آب قله‌های برفگیر رو برسونه به دشتهای خشک.. اما همچین قناتی رو که نمی‌شه کند! سادال روزها با دلخوری می‌رفت و قناتهای قدیمی رو لایروبی می‌کرد و هر شب با خودش فکر می‌کرد چطوری می‌شه کار مهمی تو زندگیش بکنه... چطوری می‌شه مثل حافام معروف و مشهور بشه... ‌یه شب به فکرش رسید که چطوره بره دور دنیا رو بگرده و خاطرات سفرهاشو بنویسه... صبح زود رفت پیش حافام و بهش گفت با اون به سفر بیاد.. حافام گفت اون دلش نمی‌خواد بره سفر و از کاری که می‌کنه خیلی راضیه.. سادال ۴ تا قلم نی از حافام گرفت تا در سفر همراهش باشن... یه قلم خیلی ریز برای نامه‌های شخصی.. یک قلم کمی ریز برای نوشتن نامه به حافام... یک قلم کمی درشت برای نامه به سلاطین و پادشاهان بین راه و یک قلم خیلی درشت برای وقتایی که نیاز به کمک داره...

یک سال بعد سادال از سفر برگشت ... تمام قلم‌هاش دست نخورده باقی مونده بودن... بدون اینکه حتی یک بار نوکشون مرکب خورده باشه... سادال برای برادرش تعریف کرد که فقط اون قلم درشته تو سفر به کارش اومده ... اون هم نه برای نوشتن بلکه برای نی زدن...

سادال کار بزرگ عمرشو کرده بود... رفته بود سفر... وقتی برگشته بود نی زدن با قلم خیلی درشتو یادگرفته بود تا از این به بعد به جای کندن قنات گوسفندها رو ببره چرا و براشون نی بزنه...

سادال می‌خواس که نسل گوسفندهای جهان رو حفظ کنه... به نظر اون این مهترین کاریه که می‌شه کرد....

۲ نظر:

ناشناس گفت...

آقا قرار نشد دیگه از گردهمایی های فرهیختگان سوء استفاده کنی و ایده بگیری! کپی رایت داره !

bozorg گفت...

عجب اسم های قشنگی داشتن این دو تا برادر ... حافام و سادال .