صبح قند خونش را گرفته بودم ... خیلی بالا بود ... به دروغ گفتم ۱۲۸ تاست...
آیا هرکاری را که از دستم برمیآمد برایش کرده بودم؟
دلم آرام نشد .. لباس که پوشیدم قبل از اینکه بزنم بیرون خودم را بالای سرش رساندم ... خوابیده بود ... سرم را روی صورتش آوردم ... از خواب پرید و پرسید: چی شده؟ ... هیچی میخواستم ببوسمت ... راستی یک سؤال: از من راضی هستی؟ ... خواب از سرش پرید ... گفت: خیلی!
آیا هرکاری را که از دستم برمیآمد برایش کرده بودم؟
دلم آرام نشد .. لباس که پوشیدم قبل از اینکه بزنم بیرون خودم را بالای سرش رساندم ... خوابیده بود ... سرم را روی صورتش آوردم ... از خواب پرید و پرسید: چی شده؟ ... هیچی میخواستم ببوسمت ... راستی یک سؤال: از من راضی هستی؟ ... خواب از سرش پرید ... گفت: خیلی!
۴ نظر:
خوبه که کامنت داری. آدم می تونه بیاد بگه که چه قدر نوشته هاتو دوست داره.
چرا راضی نباشه ؟ این روزا کم بچه هایی اینطوری پیدا می شن. قدر خودتو بدون!
در دو مرحله بيش از هميشه آدم به دنبال کسب رضايت والدينه .. کودکی و بعد از ۳۰-۴۰ سالگی
انگار که همیشه ارت راضی بودن .... شک نکن به خودت
ارسال یک نظر