۱۳۸۵ آذر ۹, پنجشنبه

آقا آرژانتین؛ دو تومن!
راننده پلکی به آرامی زد که یعنی بیا بالا

و فرقی نمی‌کند ... هیچ وقت جرأت این را نداشته‌ام که روی صندلی عقب بشینم و بین خودم و راننده حریمی قائل شوم ... بیشتر وقتها با راننده‌ها از در و دیوار حرف می‌زنیم ... راه اینطوری خیلی کوتاه‌تر می‌شود

این بار اما حرفم نمی‌آید ... محو مغازه‌های چهارراه استانبول می‌شوم ... و آدم‌های جورواجورش ... داشتم فکر می‌کردم گاهی با پلکی که آرام برروی هم می‌نشیند هم می‌شود گفت آری

هیچ نظری موجود نیست: