حسن تنبل ترکیه - ۱
این یکی از آن داستانهای دنبالهداری بود که آقاجون برایمان تعریف میکرد .. گاهی خصوصی و گاهی هم وقتی چندتا بچه قدو نیم قد روی زمین دورش را میگرفتیم تا داستان را گروهی برایمان بازخوانی کند.
.... حسن تنبل برای خواستگاری دختر پادشاه حسابی به خودش رسید .. کلاه و عینک و عصایی برای خودش تهیه کرد و به دربار شاه رفت... شاه پرسید خب حسن تنبل بگو ببینم چه میکنی؟ حسن تنبل جواب داد: پادشاه به سلامت باد! من تاجر تخممرغم .. میخرم یک قرآن میفروشم سیشی (سیشاهی) ... شاه با تعجب گفت: خب اینطوری که ضرر میکنی .... حسن تنبل بادی به غبغب انداخت و گفت: عیبی نداره ... بذارید ارتش شاه بخوره قوی شه!
این یکی از آن داستانهای دنبالهداری بود که آقاجون برایمان تعریف میکرد .. گاهی خصوصی و گاهی هم وقتی چندتا بچه قدو نیم قد روی زمین دورش را میگرفتیم تا داستان را گروهی برایمان بازخوانی کند.
.... حسن تنبل برای خواستگاری دختر پادشاه حسابی به خودش رسید .. کلاه و عینک و عصایی برای خودش تهیه کرد و به دربار شاه رفت... شاه پرسید خب حسن تنبل بگو ببینم چه میکنی؟ حسن تنبل جواب داد: پادشاه به سلامت باد! من تاجر تخممرغم .. میخرم یک قرآن میفروشم سیشی (سیشاهی) ... شاه با تعجب گفت: خب اینطوری که ضرر میکنی .... حسن تنبل بادی به غبغب انداخت و گفت: عیبی نداره ... بذارید ارتش شاه بخوره قوی شه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر