۱۳۸۵ مرداد ۴, چهارشنبه

امروز نامه‌ای از دوستی به دستم رسید که مو بر تنم سیخ کرد ... راست می‌گفت ... همه اینها را با تفصیلات بیشتر ۵ ماه پیش برایم تعریف کرده بود ... قبلا هم یک بار تجربه‌ای مشابه با این دوست داشته‌ام ... ارتباط از نوعی ناشناخته:

"حاجی یادته اینجا که بودی (اوایل فروردین ۸۵) برات گفتم چه خوابی دیدم که من و تو با هم جایی هستیم مثل جنوب لبنان .. همه جا خراب شده بود و پرچم‌هایی مثل مراسم عزاداری کنارمون بود ... گفتم برات که دیدم احمدی نژاد شهید شده ... ما می‌رفتیم تا بجنگیم ...؟ عکس‌های جنوب لبنان رو که دیدم دلم ریخت .... همون تصویر بود که تو خواب دیده بودم .. یادته برات گفتم اینهارو؟ ... خدا بخیر کنه .."

هیچ نظری موجود نیست: