۱۳۸۴ بهمن ۲۶, چهارشنبه

شخم

Nov 15 2002, 11:12 pm

دلم برای قطارسواری و فضولی تو کار مردم تنگ شده ... یکي از اين روزا مثل اون قديما بازم بايد واسه دل خودم وقت بذارم ببرمش گردش ... از روی پلهای هوايي ردش کنم .... بچم ... خيلی قطارسواریرو دوس داره .. نميدوني چه ذوقی میکنه وقتی از رو اون پل خوشگله ردش میکنم میریم "سوری" اون ور آب ... آدمای قطارسوارم خيلی نازن ... يه سری خودشون رو خوشکل ميکنن ايستگاه "متروتاون" پیاده ميشن .. یه عده با کوله پشتی و اسباب مدرسه ایستگاه "پروداکشن" ميريزن پايين ... یه سری هم با اون لباسای اجق وجق ایستگاه "برادوی" سر کامرشال .... از وقتی ماشین سواری ميکنم دلم رو نبردم ددر ... يکي از همین روزا وعدش ميکنم .... اونم ميدوني چي بهم ميگه؟ .. ميگه اينبار یه جور دیگه دورو برشو ميخواد نيگا کنه ... یه جور ديگه .... انگاری تازه از راه رسيده .. بزا بربر نيگاش کنن بگن FOB ــه ... کي به کيه ... منم منعش نميکنم ... ميگم هر چی دلت ميخواد تو چشاشون نيگا کن ... خوب دل سير چش-چرونی کن ... عزيزم ... بچم .... دلم

۱ نظر:

ah گفت...

comment balayi kar nemikoneh.