۱۳۸۴ بهمن ۷, جمعه

سلام...
آفتابم من ...

ز روزنه در می تابم
بر جان گرمی می دهم

این منم
آفتاب تو

۲ نظر:

ناشناس گفت...

آفتاب

الماس جان

درخشش مهرت

آسمان و بیابان

اشکی که ذوب می شود

بذری که گرم می شود

رکعتی که خوانده می شود

ناشناس گفت...

به تو فكر میكردم
در غيبت و انتظار
چشم سر را بستمو
درگوش جانت نجوا
ميكردم
:
you are the sun of my lonely
planet
shine,shine,shine...
till the day
.
.
.
world
stop
turning

... there's sth between your jAAn and mine!