آن شب .... آن شب همان شب بود
آن شب ...
وقتی که رخ نارنجی غروب ...
در گرداب افق غرق شد؛
انگشتان طرب ...
رقصکنان ...
بر دایره پوستین مهر ...
پای کوفتند ...
و دستان ...
تا آنجا که جان داشتند ...
در ستایش درد تیر کشیدند...
و چشمها ...
و گوشها ...
تا آنجا که میشد یادت را برای شبهای دیگر تا آخر عمر:
شبهای تنهایی ...
شبهای غربت ...
و رخوت ....
و بیکسی ....
به صندوقخانه حسرت سپردند....
و باور نمیکنی، اما:
شمارههای نفس من؛
به پیشواز زنبور نجوای تو هی کم شدند؛
و شمع روی من هی پت زد ...
هی پت زد ...
تا مهتاب روی تو تمام شب را به آتش کشید.
آن شب ...
وقتی که رخ نارنجی غروب ...
در گرداب افق غرق شد؛
انگشتان طرب ...
رقصکنان ...
بر دایره پوستین مهر ...
پای کوفتند ...
و دستان ...
تا آنجا که جان داشتند ...
در ستایش درد تیر کشیدند...
و چشمها ...
و گوشها ...
تا آنجا که میشد یادت را برای شبهای دیگر تا آخر عمر:
شبهای تنهایی ...
شبهای غربت ...
و رخوت ....
و بیکسی ....
به صندوقخانه حسرت سپردند....
و باور نمیکنی، اما:
شمارههای نفس من؛
به پیشواز زنبور نجوای تو هی کم شدند؛
و شمع روی من هی پت زد ...
هی پت زد ...
تا مهتاب روی تو تمام شب را به آتش کشید.
۲ نظر:
sad.
jAAn
ارسال یک نظر