۱۳۸۴ آذر ۱۶, چهارشنبه

یک سال گذشت ولی به لطف خدا ما پیر نشدیم

گرچه خوش‌آیند خودم هم نیست .. اما حقیقتی‌ست: دانستن چه سودی دارد وقتی حاصل باخبر بودن حتی از ندانستن کمتراست؟ بی‌خبری خوش خبریست ... وقتی از ضایعه‌ای باخبر شدی و روحت خراش خورد؛ اگر در همین مرحله لب‌پر شدن احساس درجا بزنی، همان بهتر که بی‌خبر بمانی. سال قبل که کودکان دبستان در آتش سوختند؛ از شنیدن ضجه و ناله رسانه‌ی ملی چه حاصلمان شد بجز زجر بیشتر؟ آگاهی خوب است به شرطی که تجربه‌ تلخ جرقه‌ای بشود برای بهبود روش‌ها، رفع ایرادات، جبران کاستی‌ها ... وقتی تکرار قصه جزغاله شدن بچه‌های مدرسه‌ای فقط و فقط شد نوحه و شیون.... و هیچ مصوبه، قانون، تغییر یا اصلاح برای بالارفتن ضریب ایمنی صورت نگرفت؛ چرا صبح که از خانه می‌زنم بیرون؛ باید صفحه فکرم با گوش کردن رادیو هی روی ناله بچه‌های معصوم گیر کند؟

آیا سوختن بچه‌ها باعث شد: مدارس ایمن‌تر شوند؟ مربیان آماده‌تر و ورزیده‌تر در مواجه با خطرات شوند؟ کودکان راه نجات خود را یاد بگیرند؟

که گفته که اصالت با دانستن است؟ آیا این جمله به صرف زیبایی یا ستایشی که از دانایی در آن شده قابل پذیرش است؟ بالا رفتن آگاهی عمومی به تنهایی و بدون هیچ اثر بیرونی چه حاصلی دارد؟ خدا رحمت کند سعدی را که "علم بی عمل" او این جور مواقع در یادم یورتمه می‌رود...

خب زلزله آمد و رفت .. بچه‌ها سوختند در آتش ... هواپیما با ساختمان شاخ به شاخ شد ... هوا گندید ... یک سال دیگر گذشت ولی شکر خدارا که نه پیرتر شدیم نه پخته‌تر

۱ نظر:

ah گفت...

ضریب ایمنی عقل و وجدانمون دچار مشکله . مست و های بقای لحظه ای
خودمون هستیم.

وقتی بم شکست تا چه حد من خودم رو وسط این خرمن سوخته پیدا کردم...