۱۳۸۳ آبان ۲۳, شنبه

Erstes Mal auf Deutsch

Wer sagt, daß alle Tage ähnlich sind?
Ich sah sie am Sonntag ....
ich verlor sie am Montag

Jeder Montag .... wünsche ich,
... daß die Welt am Sonntag beendete
Und die Sonne stieg nicht für einen neuen Montag

Aber Sonne ist grösser als meine Liebe
Vor wenn sie auf Geliebte hörte,
... sollte sie vor vielen Jahren gestorben sein

Meine Liebe ist gegangen,
... aber meine Sonne scheint noch

Sie glänzt,
... damit die Tage kommen
Die Tage,
...damit neue Geliebte treffen
Und seien Sie dankbar,
... daß Sonne noch dort ist ...
... daß Sonntag noch dort ist ...



مرتبه نخست به آلماني

که مي‌گويد که روزها باهم برابرند؟
من در يکشنبه‌ای* او را يافتم
.. و در دوشنبه‌ای او را گم کردم ..

هر دوشنبه که فرا مي‌رسيد .. آرزو مي‌کردم
که جهان در همان يکشنبه به پايان آمده بود...
و خورشيد ديگر روشني بخش دوشنبه نمي‌گشت

اما خورشيد از عشق من عظيم‌تر است
که اگر قرار بر شنيدن سخن عاشقان داشت ...
.... خيلي سال پيش مرگش فرا رسيده بود

عشق من رفته است
اما خورشيد من همچنان مي‌تابد

خورشيد همچنان مي‌درخشد:
... که روزها در پي آن آیند
روزهايي:
.... که در آن عشاق جوان ملاقات کنند
و شکرگزار باشند که:
... هنوز خورشيد هست
... و هنوز روز يکشنبه‌ای هست ...


ــــــــ
* يکشنبه روز خورشيد

۱ نظر:

ناشناس گفت...

امان از این معشوقه های هرجایی ... که یکشنبه با توهستند و دوشنبه با دیگری