۱۳۸۳ آبان ۵, سه‌شنبه

قصه‌های آقاجون -

واعظي بر سر منبر برای اهل آبادی مسئله مي‌گفت ... يکي از اهالی دست بلند کرد و اجازه گرفت که : "حاج آقا اسم مادر يزيد چی بود؟" واعظ دهاتي را به پيش خود خواند که فرزندم بايد جواب را درگوشي بگويم ... مرد دهاتي‌ از پله‌های منبر بالا رفت و صورتش را نزديک کرد ... واعظ در گوشش خواند که "مردك من اسم ننه يزيد را از کجا بدانم؟" ... دهاتي برگشت و سرجايش نشست ... دوست کناری پرسيد راستي‌ اسم مادر يزيد چه بود ... دهاتي جواب داد : "آقا فقط خصوصي جواب مي‌دن"

هیچ نظری موجود نیست: