۱۳۸۳ مرداد ۲۴, شنبه

من خسته از ديدار خويش‌م

بس که خوردم زهر هجران،
باد کردم....
نيشتر حاجت نشد ....
من مستِ زهر نيش‌تم

عاشق زار تو و دلداده‌ی ناديدن‌ت
وام‌دار روزهای ملتهب ....
...... آناتِ دهشتناکِ دوری
وه از اين عاشق کشي، رسم صبوری

چون فرستي رقعه‌ای،
آن را به چشمم سرمه سازم ....
چون به رويم چشم گرداني، بميرم ...
سست گردم ...
کوک مرگم را نوازم

من نميرم، زنده‌ام من،
تا که هر دم مردني باشم به نازت ....
ور به وصلم چون رساني، فصل گردم
پوچ باشم ....
کفتر تابم بگيرد چنگ بازت

خسته‌ام من،‌ خسته از ديدار خويش‌م
منعکس در روی تو،
.... صد بار بدگِل‌تر ز اصلم
رخ نمايان مي‌نکن معشوق من .....
من حاجب درگاه خويشم

هیچ نظری موجود نیست: