من انسانم
و خود خواسته انسان شدهام
خواستهام که آباد کنم
که مهر را معنا کنم
دشت را سبز رنگ زنم بر بومم
و حس را بي تجربه عارف باشم
کس چه ميداند؟
اگر خودخواسته نبود ....
شايد زنبوری بودم آن سوی کوه
شهد ميخوردم و شهد ميدادم
بزرگترين معمار جهان ميبودم
و برای بقای ملکهام شهيد ميشدم
شايد گرگي بودم با چشماني آبي
حس را به دندان ِ تجربه مزه ميکردم
روزها ميان سبزهزار برای دل خود ميجستم
و شبها با زوزهای، زهرهی دخترکي را ميبردم
شايد سگي بودم با جسّهای قوی
دوست ميداشتم و دوست داشته ميشدم
در بيابان بدنبال گله و چوپانم ميدويدم
و يا در آغوش مردی مست، آسوده ميخفتم
من انسانم
اين را آسان بدست نياوردهام
از زنبور و گرگ و سگ و ميش
هريک چيزی دارم
و از هرکدام چيزی آموختهام
من انسانم
اين را آسان بدست نياوردهام
و با پستي، آسان از دست ندهم
و خود خواسته انسان شدهام
خواستهام که آباد کنم
که مهر را معنا کنم
دشت را سبز رنگ زنم بر بومم
و حس را بي تجربه عارف باشم
کس چه ميداند؟
اگر خودخواسته نبود ....
شايد زنبوری بودم آن سوی کوه
شهد ميخوردم و شهد ميدادم
بزرگترين معمار جهان ميبودم
و برای بقای ملکهام شهيد ميشدم
شايد گرگي بودم با چشماني آبي
حس را به دندان ِ تجربه مزه ميکردم
روزها ميان سبزهزار برای دل خود ميجستم
و شبها با زوزهای، زهرهی دخترکي را ميبردم
شايد سگي بودم با جسّهای قوی
دوست ميداشتم و دوست داشته ميشدم
در بيابان بدنبال گله و چوپانم ميدويدم
و يا در آغوش مردی مست، آسوده ميخفتم
من انسانم
اين را آسان بدست نياوردهام
از زنبور و گرگ و سگ و ميش
هريک چيزی دارم
و از هرکدام چيزی آموختهام
من انسانم
اين را آسان بدست نياوردهام
و با پستي، آسان از دست ندهم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر